بودند براى كسب رفعت و عظمت. از اين رو، خداوند مىفرمايد اگر ما مىخواستيم، آن دانش عظيم وسيله رفعت او مىگشت، چه اينكه با داشتن آن دانش و با آگاهى به اسم اعظم مستجاب الدعوه نيز گرديده بود. پس برخوردارى از مقامات والاى علمى و حتى داشتن كرامات نيز علامت نيك بختى و حسن عاقبت نيست، بلكه با تلاش و مبارزه با هواى نفس و رياضت مىتوان از آنها براى رسيدن به سعادت بهره جست. بلعم باعورا وسايل و ابزار كافى براى رسيدن به سعادت در اختيار داشت، اما از آن وسايل ارزشمند در مسير صحيح و حق بهره نجست و در عوض، از هواى نفس و شيطان پيروى كرد و چنان به دنيا و ماديّات و مقام دل بسته شد كه امكان اوج گرفتن از او سلب گرديد، درست به مانند عقاب توان مندى كه پاهايش را به تخته سنگى ببندند كه نتواند پرواز كند. از اين رو، تعلّق و دل بستگى به دنيا مانع بزرگى در رسيدن به كمال نهايى و سعادت است و پيوسته بايد بيمناك بود كه نكند در ما دل بستگى به دنيا پديد آيد كه در اين صورت، هر قدر انسان اوج بگيرد، دل بستگى به دنيا او را فرود مىآورد و از تكامل باز مىدارد؛ چرا كه برخوردارى از دانش و مقامات معنوى علّت تامه رسيدن به سعادت نيست و از نظرگاه قرآن، آنها مقدمه براى رسيدن به رفعت و تعالى هستند و در صورتى ما را به كمال نهايى رهنمون مىشوند كه مانعى چون تعلّق به دنيا و پيروى از هواى نفس در برابر آنها قرار نگيرد. در واقع با فراگيرى دانش بيشتر، ظرفيّت وجودى خويش را فزونتر مىسازيم و پس از آن بايد بنگريم آن ظرف وسيع و گسترده را از چه پر مىسازيم: آيا ظرف وجود خويش را از طغيان و تعلّق به دنيا و پيروى هواى نفس كه نابود كننده كمال انسانى است پر مىكنيم و يا از اخلاص و بندگى خداوند كه به حق باعث حيات معنوى و انسانى مىگردد؟
معرفت شرط لازم سير تكاملى انسان
روشن شد كه علوم حصولى كمال اصيل انسان به شمار نمىآيند، اما نبايد ارتباط آنها را با سير تكاملى انسان از نظر دور داشت. توضيح اين كه: علوم حصولى به دو بخش نظرى و عملى