و سبك اندامى كمال محسوب مىگردد. حال اگر كسى صفت چاقى را براى انسان نيز كمال به شمار آورد، بايد توجه داشته باشد كه اگر آن صفت براى انسان كمال به حساب آيد، از بُعد حيوانى وجود انسان است، نه كمال متناسب با انسانيت او؛ و ما در پى شناخت كمال حقيقى انسان هستيم كه متناسب با بُعد انسانى وجود ماست.
ممكن است گفته شود كه ما تنها از خصوصيات وجودى و خواسته هاى خودمان اطلاع داريم و مىتوانيم كمال خود را بشناسيم، اما شناخت كاملى از ديگر موجودات نداريم تا بتوانيم كمال حقيقى آنها را نيز بشناسيم. پاسخ اين است كه ما گرچه از خواسته ها و نيازهاى آنها اطلاع كامل نداريم و نمىتوانيم كمال آنها را مستقيماً بشناسيم، اما با توجه يافتن به اينكه ديگر موجودات و از جمله حيوانات نيروهاى خود را در جهت خاصى به كار مىگيرند و براى رسيدن به صفت خاصّى در تكاپو هستند، به كمال حقيقى آنها نيز رهنمون مىگرديم. مثلاً اگر ما درختى را مشاهده كرديم كه نمىدانيم چه ميوهاى مىدهد، اما ديديم كه رشد مىكند، شاخ و برگ در مىآورد و شكوفه و گل مىدهد؛ با مشاهده اين كمالات در درخت نمىتوانيم كمال نهايى آن را تشخيص دهيم، بلكه وقتى كه آن درخت سير تكاملى خود را به پايان رساند و مشاهده كرديم كه علاوه بر كمالات پيشين، در پايان سير تكاملى خود واجد صفت ديگرى نيز شده مثلاً ميوه شيرينى درآورد، مىتوانيم كمال حقيقى و نهايى آن را بشناسيم.
سلسله كمالات
ما وقتى موجودات مختلف را كه در مسير تكاملى خويش به كمالات گوناگون مىرسند در نظر مىگيريم، در مىيابيم كه هر موجودى از نيروهاى خاصى برخوردار است و بهره وجودى برخى بيش از بهره وجودى موجودات ديگر است. مثلاً وقتى يك درخت را با يك پاره سنگ مقايسه مىكنيم، مىبينيم كه درخت بالفعل واجد نيروهاى خاصى است كه در سنگ يافت نمىشود، و على رغم مشابهتى كه ميان اتم ها و ملكول هاى آنها وجود دارد، آثارى از درخت ظاهر مىشود كه از سنگ پديد نمىآيد. اين بدان جهت است كه نباتات از جمادات