صفحه ٢٠٣

مايل نيست لحظه‌اى دل از معشوق بكند و به غير اوتوجه يابد، اگر او فرمان دهد كه در ظاهرمدّتى از او دور ماند و به غير او نيز توجه يابد، اطاعت مى‌كند و در آن حال نيز از اعماق دل به معشوق توجه دارد و هيچ‌گاه پيوند خويش با محبوب را نمى‌گسلد. بر خلاف كسانى كه وقتى با آثار و اسباب روبرو مى‌گردند، توجه شان فقط به آن‌ها جلب مى‌گردد و به آن‌ها اعتماد مى‌كنند. چون لازمه طبيعى اسباب اين است كه بخشى از نيازهاى انسان را تأمين كنند؛ چنان كه وقتى انسان آب مى‌خورد، تشنگى او رفع مى‌شود و وقتى غذا مى‌خورد سير مى‌گردد؛ آن‌ها اسباب را تأمين كننده نيازهاى خود مى‌دانند وحتّى هوا را ضامن حفظ حيات خود مى‌شناسند. اما عاشق دل باخته خدا به هنگام توجه و بهره بردارى از اسباب، به مسبب الاسباب نظر دارد و لحظه‌اى دل از معشوق حقيقى و علّت حقيقى هستى نمى‌كند و هر چيزى را ناشى از اراده او مى‌داند.
او با همّتى عالى و در افقى بالاتر خداوند را فراتر از اسباب مى‌نگرد: وقتى گرسنه مى‌شود، گرچه بر اساس نظام حاكم بر طبيعت، مجبور است كه غذا بخورد تا سير شود، اما او خداوند را سير كننده خود مى‌داند و معتقد است كه حتى اگر غذايى هم نباشد، خداوند او را سير مى‌كند. گرچه بايد از طريق تحصيل و مطالعه و تلاش فكرى به علم دست يابد، ولى در نهايت آن‌ها را ابزارى بيش نمى‌شناسد و معتقد است كه خداوند به او علم موهبت مى‌كند؛ و در كل اسباب و عوامل موجود در طبيعت را كوچك‌تر از آن مى‌بيند كه نيازى از انسان را پاسخ گويند و يا كمالى را در انسان پديد آورند.

برخوردارى اولياى خدا از علم بى كران و راه برى و جذبه الهى
إِلَهى، عَلِّمْنِى مِنْ عِلْمِكَ الْمَخْزُونِ وَ صُنِّى بِسِتْرِكَ الْمَصُونِ. اِلَهى حَقِّقْنِى بِحَقَايِقِ اَهْلِ الْقُرْبِ وَ اسْلُكْ بِى مَسْلَكَ اَهْلِ الْجَذْبِ...
از جمله اول استفاده مى‌شود كه علمى نزد خداوند ذخيره شده كه خداوند آن را به هر كه خود بخواهد عنايت مى‌كند. اين جمله مى‌تواند شاهدى باشد بر وجود غريزه حقيقت جويى