فداى لذايذ برتر و پايدار اُخروى كند. پس حل مسأله مبدأ، معاد و رابطه دنيا و آخرت و راه رسيدن به كمال نهايى براى انجام عمل اختيارى عقل پسند ضرورت دارد.
شناخت به تنهايى انسان را به حركت و تصميم گيرى نمىرساند، بلكه فقط راه را نشان مىدهد و ميل و گرايش كه نقش انرژى را در كارهاى اختيارى بازى مىكند، عنصر دوم مورد نياز در فعاليت هاى اختيارى است. سومين عنصر اساسى در فعاليت هاى اختيارى انسان، قدرت است كه نقش امكانات و ابزار را در اين زمينه بازى مىكند. انسان بايد به گونهاى باشد كه بتواند در پرتو شناخت و استفاده از ميل ها، آنچه را در راستاى كمال واقعى خود مىداند تحقق بخشد و يا از كارهايى كه او را از رسيدن به آن كمال نهايى باز مىدارند و يا دور مىكنند اجتناب ورزد.
شناخت پيشين كمال
شكى نيست كه انسان براى رسيدن به كمال و هدف بايد از پيش آن را بشناسد و بدون شناخت آن، نه امكان دست يابى به آن ميسور مىگردد و نه انگيزهاى براى اين كار در انسان پديد مىآيد. چنان كه وقتى دانش آموزى را مىخواهند به درس خواندن تشويق كنند، به او مىگويند درس بخوان تا مهندس شوى. با اين توصيه آن دانش آموز با شناخت حصولى كه از موقعيت و شأن اجتماعى يك مهندس دارد، مشكلات تحصيل را بر خود هموار مىكند تا به آن هدف دست يابد. بديهى است كه قبل از رسيدن به كمال حقيقى، شناخت كمال حقيقى به معناى درك وجدانى و علم شهودى نمىتواند باشد. اين شناخت براى كسانى ميسر است كه به آن كمال نايل شده باشند و حقيقت آن را در خويش بيابند، نظير كسى كه محبت، كينه و دشمنى و يا گرسنگى و تشنگى را با علم حضورى در خود مىيابد و چون آن حقايق و معلومات را در خود مىيابد به آنها علم وجدانى و حضورى دارد. از سوى ديگر، چون رسيدن به كمالات اختيارى متوقف بر علم و آگاهى مىباشد، لازم است اين گونه كمالات قبلا از طريق علم حصولى و از طريق علايم و آثار شناخته شوند تا مورد علاقه و اراده قرار گيرند و با انتخاب و