داريم كه تمامى افعال را به او نسبت بدهيم، اگر پذيرفتيم كه خلقت و تدبير هستى در دست خداى متعال است و همه هستى از او و به اراده او موجود و باقى است و تمامى هستى تبلور اراده خداست «اِنَّما اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَيْئاً اَنْ يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» ياسين/ 81. آيا باز هم نمىتوانيم تمامى افعال طبيعى و غير طبيعى را به او نسبت دهيم؟! روشن است كه نسبت افعال ما به خداوند متعال، بيش از نسبت آنها به خود ماست.
كارهايى را كه ما انجام مىدهيم و فاعل آنها را «انسان» مى دانيم، به اين دليل است كه آگاهى و اراده و هدف ما در انجام آن كارها مؤثر است. حال اگر كسى بپرسد كه همين آگاهى، اراده و هدف را كه شما علل افعال خود مىدانيد چه كسى به انسان داده است، غير از «خدا» چه جوابى مىتوان داد. چه كسى انسان را خلق كرده است؟ چه كسى روح فرد را آفريده است و بعد از ايجاد، آگاهى، اراده و قدرت تصميمگيرى به او داده است؟ حيات، علم، شعور، ميل و رغبت و قدرت تصميمگيرى و هر چيزى كه مصداق «شىء» و «عمل» است همه و همه از خداست و نسبت آنها به انسان خيلى ضعيفتر از نسبت آنها به خداست. پس اگر با بينشى توحيدى به عالم هستى بنگريم، تمامى پديدههاى عالم را قبل از هر چيز معلول ذات مقدس خدا مىبينيم. نقش واسطهها در اين ميان خيلى كم رنگ است.
وقتى كه دو فاعل ممكن را با هم مقايسه مىكنيم، يكى را قوىتر و ديگرى را ضعيفتر مىبينيم؛ مثلا جايى كه نقش روح و بدن را با هم مقايسه مىكنيم، نقش يكى را قوىتر از ديگرى مىبينيم، اما آيا معقول است كه نقش علت تامه هستى را كه فاعل تمامى عالم، ازجمله روح و بدن است با نقش واسطههاى امكانى مقايسه كنيم؟ اصلا اين مقايسه غلط است. مثلا، در يك سيستم طولى مديريت كه در سازمانى وجود دارد، مدير در رأس امور قرار گرفته است بعد از او معاونين و ساير كارمندان قرار دارند. حال، كارى را كه توسط اين مجموعه صورت مىگيرد،