است كه وسايل مورد نياز كاروانى را كه به سوى هدف نهايى و كمال مطلوب انسانى سير مىكند فراهم آورد، براى او مهم نيست كه تا چه اندازه سود شخصى عايد او مىشود، لذا حاضر است منافع شخصى خود را فداى منافع اجتماعى نمايد. اينجاست كه نقش تعيينكننده در نوع كار و خدمت را ارزش بازى مىكند، نه منفعت و سود شخصى.
پس ويژگيهاى چنين مديريتى را مىتوان در چند بند خلاصه كرد:
الف) هدف او از انجام كار، كمال معنوى و قرب الىالله است، اولويت با كارى است كه براى هدف مفيدتر است.
ب) او به نفع شخصى خود نمىانديشد، بلكه هدف، انتفاع مجموعه انسانهايى است كه در اين مسير قرار دارند، البته ممكن است كه از اين طريق منافع شخصى او نيز تأمين شود، اما هدف بالاتر او تأمين نيازهاى مادى يا معنوى اجتماعى است كه گاهى از طريق ارتقاء سطح رفاه اجتماعى در صدد ايجاد كمال معنوى است. بنابراين، اگر بنا باشد نسبت منطقى بين اهداف الهى و اهداف مادى بيان شود، مىتوان گفت كه نسبت بين اين دو «عموم و خصوص من وجه» است؛ به اين معنا كه گاهى انسان مؤمن به همان هدفى مىرسد كه انسان مادى در نظر دارد؛ مثلا كشاورز مؤمن به دليل نياز اجتماعى و رهاندن جامعه و ملت خود از يوغ استكبار و وابستگى و عزت بخشيدن به جامعه اسلامى، با زحمت فراوان زمينهاى فراوانى را زير كشت گندم مىبرد، در عين حال، ممكن است از اين طريق بيشترين سود شخصى هم عايد او شود اگر بينش او مادى هم بود از اين جهت فرقى نمىكرد؛ يعنى، بايد همين راه را مىپيمود حال در اين مورد به تقدير الهى، بين سود شخصى و اجتماعى هماهنگى ايجاد شده است، اما اگر چنين هم نمىشد؛ يعنى سود شخصى او تأمين نمىشد يا كمتر تأمين مىشد از آنجا كه هدف او خداست فرقى نمىكرد. برخلاف انسان غير الهى. همچنين اگر سود شخصىِ كشاورزِ مؤمن