را از رسيدن به كمال باز مىدارد و از حركت، تكاپو و رشد او جلوگيرى مىكند. در مقابل، اگر براى انسان لذتى حقيقى حاصل شود، لازمه و معنايش اين است كه وجود او بارورتر شده است، حتى اگر لذت انسان ناشى از يك صورت خيالى باشد، معنايش اين است كه آن صورت خيالى با قوه خيال او ملايمت و سازش دارد، لذا از واجد شدن آن صورت خيالى هم لذت مىبرد، پس لذت، هميشه در اثر پيدا شدن امرى است كه با وجود فرد سازش دارد، حال اين امر لذتبخش كه امرى وجودى است «كمال» ناميده مىشود. كمال؛ يعنى مرتبهاى از وجود كه با اين موجود سنخيت دارد و موجب بارورتر شدن وجود او مىشود، اگر چيزى را بدست آورد كه با او سنخيت دارد از آن لذت مىبرد، پس كمال با درك لذت توأم است و اگر لذت بر رنج و ناراحتى غالب شود و دوام پيدا كند، «سعادت» ناميده مىشود.
پس «سعادتمند» كسى است كه وسايل لذت بهطور مداوم براى او فراهم است.
تعبير «سعادتمندان» در مورد اهل بهشت هم به كار رفتهاست. قرآن مجيد مىفرمايد: «فَمِنْهُمْ شَقِىٌ وَسَعيد»(21) «... وَامّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِىالْجَنَةِ ...»(22) انسان بهشتى در آنجا واجد چيزهايى مىشود كه با او سنخيت دارند و موجب «سعادتمندى» او مىشوند و اين هم خود اثر كمال اوست. سعادت و كمال متلازمند. اگر انسان داراى چيزى شود كه با او سنخيت دارد «كامل» شده است و چون از آن سنخيت لذت مىبرد و لذت او هم دايمى است، پس او «سعادتمند» شده است.
با اين توضيح، مىتوان گفت: ملاك ارزش اخلاقى، سعادت، لذت و كمال است.
بنابراين، كمال و سعادت، مطلوب فطرى انساناند و انسان عاقلى را نمىتوان يافت كه طالب سعادت نباشد.