شد و اگر مقصود از «يكى شدن»، يكى شدن او با ديگران و به اين معناست كه كدورتها برداشته مىشود، يكديگر را بهتر درك مىكنند، با ديگران همراه و هم قدم مىشوند، در يك مسير قرار مىگيرند، نفاق، شقاق، دشمنى و احساس بيگانگى آنها از بين مىرود، (به اين معنا) كاملاً درست است.
و اگر يكى شدن به اين معناست كه ديگر نمىتوان گفت: دو موجودند، دو ويژگى و دو درك و شعور دارند، نادرست است، زيرا حساب هر كسى جداست و ثمره اعمال هر كس با ديگرى متفاوت است.
4. آيا اين بحث مقدمه مباحث سير و سلوك است و آيا مىتوان با پاى استدلال در اين مسير حركت كرد؟
پاسخ: بحث ما در مورد نظام ارزشى اسلام است، اما پايه ارزشها مبتنى بر شناخت مبانى واقعى آنها است كه قبل از هر چيز بايد روشن شوند.
و اما بخش دوم سؤال: اگر كسى بخواهد فقط با فكر و استدلال، به حقيقت برسد، بدون آنكه عملاً در مسير معنويت گام بردارد، همانند كسى است كه با پاى چوبين حركت مىكند، البته خيلىها با همين پاى چوبين هم به مقاماتى مىرسند، ولى قابل مقايسه با پاى اصلى نيست. اگر انسان با شهود و سير معنوى حركت كند، حقايقى را خواهد «يافت»، اما اگر با استدلال پيش برود، حقايقى را خواهد «دانست». ممكن است ما خيلى از حقايق را بدانيم، اما دانستن با يافتن شهودى تفاوت دارد. به هر حال، نقليافتههاى ديگران ـ آن هم در حد الفاظ خودشان ـ هيچ اشكالى ندارد. خود اهل اشراق و عرفان هم، در اين مورد بسيار سخن گفته و كتابهاى بسيارى را نوشتهاند، اين كارها كه شهود نبوده است. به هر حال، نقل يافتههاى عُرَفا و اوليا و ائمه(عليهم السلام) با پاى چوبين ارتباطى ندارد.