صفحه ٢٢٤

چه دردناک است حال کسى که این گونه در گرداب غرور و غفلت، گرفتار شده است! سرمایه عمر را از کف داده و تنها چند روزى به لذّات آمیخته با نکبت ها دل خوش کرده و سرانجام با دست خالى، دنیا را ترک گفته و با نامه سیاه، در محضر عدل الهى حاضر مى شود.

نکته
عفو تو و خطاى من، بخل من و عطاى تو!

در این بخش از خطبه، امام (علیه السلام) به موارد متعدّدى از نعمت هاى الهى بر انسان، از دوران آفرینش در رحم مادر گرفته، تا هنگام تولّد و سپس پیمودن مراحل تکامل، اشاره مى فرماید و نشان مى دهد که خداوندِ قادرِ متعال، چگونه او را در ظلمات رَحِم و در پشت پرده هاى تاریک، هر روز خلقتى تازه و نوین بخشید؛ و بعد از گام نهادن در جهان بیرون، چگونه تمام ابزارِ شناخت و معرفت را در اختیار او قرار داد؛ قلبى دانا، چشمى بینا و زبانى گویا به او بخشید؛ ولى این انسان ناسپاس و نمک نشناس، همین که به قدرت رسید، هدف آفرینش خویش را فراموش کرد. گویى جز خواب و خور و لذّت و شهوت هدفى در کار نبود؛ همچون حیوان پروارى در این لذّات غوطه ور شد و هشدارهاى الهى که به صورت مصائب و درد و رنج ها و پایان عمرها، یکى پس از دیگرى به او داده مى شد، همه را نشنیده و نادیده گرفت؛ گویى چنین مى پنداشت که مرگ، همیشه براى همسایه است و درد و رنج براى بیگانه. گویى چنین فکر مى کرد که عمرى جاویدان دارد و لذّاتى بى پایان، نه امر و نهى الهى شامل او مى شود و نه دعوت پیامبران خدا، متوجّه اوست.
ولى به سرعت، روزهاى عمرش سپرى شد و با دستى تهى به سراى دیگر شتافت. سیلى اجل بر صورت او نواخته شد و در لحظه مرگ، بیدار گشت؛ امّا راهى براى بازگشت نبود و تمام پل ها، در پشت سرش ویران شده بود.