متاع بى ارزشى را بر خداوند ترجيح مىدهد و بى ايمان از دنيا مىرود؟ فراوانند كسانى كه بر اثر دل بستگى ها به بدى عاقبت گرفتار شدند و به هنگام مرگ و جدا شدن از تعلّقات مادى، احساس ناخوشايندى از خداوند كه منبع خوبى هاست داشتند كه چرا آنها را از محبوبشان جدا مىكند! گرچه براى انسان دشوار است كه هيچ تعلّق خاطر و علاقهاى به غير خدا نداشته باشد و چنين ادعايى تنها يك ايده آل است و به جز افراد نادر و استثنايى كه تنها به خداوند تعلّق خاطر دارند، عموم مردم نمىتوانند خود را از مطلق دل بستگى ها برهانند و بالاخره به چيزهايى از قبيل، خانه، ثروت، زندگى، زن و فرزند، فاميل و دوستان تعلّق خاطر دارند، اما حتّى المقدور سعى كنند كه اين دل بستگى ها تا حدّى گسترش نيابند كه منافع اخروى انسان را تحت الشعاع قرار دهند و از رسيدن به كمالات عالى انسانى باز مانند. اما در مقابل هستند كسانى كه در مقام خودسازى و تهذيب نفس و كاستن از تعلّقات و دل بستگى هاى مادى، فرجامى نيك و سعادت مندانه براى خويش رقم مىزنند:
شهيد مطهرى در زمره كسانى بود كه از آغاز به خودسازى و تهذيب نفس اهتمام مىورزيد و به مسائل معنوى علاقه شديدى نشان مىداد و به تهجد و شب زنده دارى مقيّد بود و در اواخر عمر، توجّهات معنوى ايشان گستردهتر شده بود. يكى از علماى بزرگ تهران كه از دوستان صميمى آن شهيد بزرگوار بود و در اواخر عمر آن شهيد شديداً با ايشان مأنوس گشته بود، در شب شهادت شهيد مطهرى خواب مىبيند كه با هم در دامنه كوهى قدم مىزدند تا به قله كوه برسند و آن قدر ارتفاع آن كوه زياد بود كه از پايين قله كوه ديده نمىشد. همين طور كه آرام آرام از كوه بالا مىرفتند، شخصى اسبى آورد و در اختيار شهيد مطهرى قرار داد و ايشان بر آن اسب سوار شد و با سرعت زيادى خود را به قله كوه رساند. آن عالم مىگويد: من شگفت زده شدم و حسرت خوردم كه چرا ايشان به قله كوه رسيد و من باز ماندم. صبح كه از خواب بيدار شدم و مطلع گرديدم كه ايشان شهيد شدهاند، پى بردم كه شهادت ايشان مصادف با همان لحظاتى بود كه بنده آن خواب را ديده بودم!
روشن شد كه كمال حقيقى انسان داراى مراتب گوناگونى است و اگر وصول به عالى ترين