نيروهاى نهفته مىشود و با به فعليت رسيدن آن استعدادها، آن موجودات واجد چيزى مىشوند كه پيش از آن فاقد آن بودند. بدين سان تلاش و تكاپوى طبيعى همه موجودات زنده براى تحقق بخشيدن كامل به استعدادهاى درونى آنهاست. پس كمال صفتى وجودى است كه موجودى به آن متصف مىشود و حاكى از دارايى و غناى حقيقى يك موجود در مقايسه با موجود ديگر است. به تعبير ديگر، كمال صفتى است كه صورت نوعيه و فعليت اخير هر موجودى اقتضاى آن را دارد و اگر آن موجود فاقد آن صفت بود، ناقص است. درخت را وقتى كامل مىدانيم كه به اندازه كافى رشد كند و به موقع ميوه دهد و آفت زده نباشد؛ يعنى خصوصيات مثبتى را كه متناسب با آن درخت است دارا باشد، كه اگر آن ويژگى ها را نداشت ناقص خواهد بود. حيوان را وقتى كامل مىدانيم كه صفات مناسب خود را داشته باشد، در غير اين صورت ناقص خواهد بود. پس با توجه به اينكه ما كمال و نقص را در اين مىدانيم كه هر موجودى واجد صفتى باشد كه اقتضاى صورت نوعيه اوست و يا فاقد آن صفت باشد، گاهى از بين جمادات، نباتات و حيوانات و انسان موجودى را كامل تلقّى مىكنيم و در مقابل، موجودى از همان سنخ را ناقص مىدانيم.
با توجه به اينكه كامل بودن هر موجودى در صورتى است كه صفتى متناسب با فعليت اخير خود داشته باشد، اما هنگامى كه ما صفت و يك امر وجودى را با اشياء مختلف مىسنجيم، در مىيابيم كه آن صفت نسبت به بعضى كمال و نسبت به موجودى ديگر نه تنها كمال نيست، بلكه احياناً موجب نقص و كاهش ارزش وجودى آن نيز مىشود و يا اينكه اساساً برخى موجودات استعداد واجدشدن پارهاى از كمالات را ندارند. مثلاً شيرينى براى بعضى از ميوه ها چون گلابى و خربزه كمال است و برعكس، كمال برخى ديگر چون سركه در ترش بودن است و شيرينى براى آن نقص به شمار مىآيد. يا علم و دانش براى انسان كمال است، ولى سنگ و چوب استعداد واجدشدن آن را ندارند. سرّ مطلب اين است كه هر موجودى داراى حد و مرز ماهوى خاصّى است كه با تجاوز از آن به نوع ديگرى تبديل مىشود كه از نظر ماهيّت با آن مغاير است. تغييرات ماهوى ممكن است همراه با تغيير شكل