صفحه ٢٦٤

و رداى كبريايى الهى را مسترد مى‌دارد و اين سير همچنان ادامه مى‌يابد تا عبد خالص گردد. تا رسيدن به اين مرحله، حتى ممكن است انسان ادعاى خدايى نيز بكند؛ چنان كه فرعون مى‌گفت: أَنّا رَبُّكُمُ الاَْعْلى(1) به قول بزرگى، همان تكبّر و خودخواهى و حس استقلال طلبى كه در نهاد فرعون بود در نهاد ما نيز هست؛ منتها ما فرصت و زمينه و ميدان كافى براى ابراز آن نيافته‌ايم و اگر فرصت پيدا كنيم، علم طغيان و سركشى بر مى‌افرازيم.
بنابراين، مى‌توان گفت كمال نهايى انسان، بنده خالص شدن با مشاهده فقر ذاتى خويشتن است و راه رسيدن به آن، بندگى كردن و طالب خشنودى او بودن است؛ يعنى خواست خدا را جاى خواست خود نهادن: إِلاَّ ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الاَْعلى(2)؛ بلكه تنها هدفش جلب رضاى پروردگار بزرگ اوست.
آرى، بزرگ ترين گرفتارى انسان و ريشه همه انحرافات او در عدم درك مقام بندگى خداوند و خودبينى و انانيّت است. مشكل او اين است كه خود را مستقل و توان‌مند مى‌بيند و بر اساس برخى از روايات، رداى كبريايى الهى را غصب كرده، آن گاه با مستقل پنداشتن خويش، روز به روز، به انحراف و انحطاط خويش مى‌افزايد و همه سعى و تلاش او در خودنمايى و بزرگ نمايى خويش است، طبيعى است كه در ارضاى احساس كاذب بزرگ نمايى خويش، توجهى به خداوند و آخرت خويش ندارد و تنها به دنبال پيروى هواهاى نفسانى و اِعمال خواسته هاى شهوانى و نيز اعمال غضب خويش است و بر اين اساس، دل بستگى شديدى به ماديّات و ما سوى اللّه دارد و به فرموده قرآن: وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلىَ الاَْرضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ...(3)؛ و او به پستى گراييد و از هواى نفس پيروى كرد.
اينجاست كه نقش دين در سركوبى انانيّت و خودخواهى انسان آشكار مى‌گردد و مشخص مى‌گردد كه چرا دين از آغاز در صدد ايجاد وابستگى به خداوند بوده است و چرا همه دستورات انبياء و شعاع پيام آن‌ها بندگى خدا و نفى خودخواهى بوده است. همه عباداتى كه