دريافت الطاف و عنايات الهى، انسان خود را منقطع از غير خدا مىيابد و تنها به خداوند توجه دارد و حريم دل را از اغيار خالى مىسازد و چنان محو جمال ربوبى مىگردد و فاصلهاى بين خود و خداوند نمىيابد و خود را كاملا در محضر خداوند و نزديك به او مىيابد كه گويى خداوند در برابرش قرار دارد و او حالت كسى را دارد كه مستقيماً كسى را مخاطب خويش مىسازد و از نزديك و بى پرده با او سخن مىگويد، و متناسب با حالت رهبت وخوف و يا رجاء و شوق وصال خواسته هايش را ذكر مىكند. (بى شك چنين حالتى، شعاع بسيار ضعيفى از قربى است كه ما در صدد بيان آن هستيم و گستره قرب الهى بسيار فراگيرتر از آن است.)
در مقابل، گاهى انسان احساس مىكند كه هيچ راهى به خداوند ندارد و در حال دل گرفتگى و تنهايى هر چه مىخواهد خداوند را صدا بزند، حجاب هاى زخيم و تودرتويى را بين خود و خدا مىبيند كه بين او و خداوند فاصله افكندهاند و مانع ارتباط او با خداوند مىشوند. او در آن حالت، حتى اگر دعايى هم بخواند و نام خداوند را بر زبان آورد، حواله به موجودى غايب مىدهد و از صميم دل خداوند را صدا نمىزند؛ چون احساس مىكند كه راهى به سوى او ندارد. البته او به خداوند اعتقاد دارد و او را حاضر و ناظر مىداند، اما اين اعتقاد با شهود قلبى همراه نگشته است.
پس تكامل حقيقى انسان عبارت است از سير علمى كه روح در درون ذات خود به سوى خدا دارد، تا به مقامى برسد كه خود را عين تعلق و ارتباط به او بيابد و براى خود و هيچ موجود ديگرى استقلالى در ذات و صفات و افعال نبيند و هيچ پيش آمدى او را از اين مشاهده باز ندارد. علوم و مشاهداتى كه در اين مسير براى انسان حاصل مىشود، بر مرتبه وجودىاش مىافزايد و تدريجاً جوهر ذاتش را كاملتر مىسازد. اما هر قدر انسان كمتر نياز خود را به خدا احساس كند و در تدبير امور و فراهم كردن اسباب و وسايل زندگى و انجام دادن كارهاى بدنى وفكرى، خود را مستقلتر بداند و هم چنين هر چه براى اشياى ديگر تأثير استقلالى بيشترى قايل باشد، نادانتر و ناقصتر و از خدا دورتر است. در مقابل، هر قدر خود را به خدا نيازمندتر ببيند وپرده هاى اسباب را بالاتر بزند و حجاب هاى ظلمانى و نورانى از جلوى چشم