صفحه ٢٥٠

مى‌شود. در اين روى كرد، خداوند كمال مطلق است و از هر ضعف و كاستى منزه مى‌باشد و انسان در آغاز فاقد كمال و سراسر ضعف و نقص است؛ اما با قرار گرفتن در مسير حركت تكاملى، رفته رفته، كمالاتى را به دست مى‌آورد و با افزايش كمالات خويش، از تفاوت و فاصله مرتبه كمالى خويش با كمال مطلق مى‌كاهد.
بسيارى و از جمله گروهى از كسانى كه در زمينه «ايدئولوژى اسلامى» بحث مى‌كنند، چنين برداشتى از قرب الهى دارند و كسانى كه به بررسى حركت تكاملى انسان و رسيدن به كمال نهايى مى‌پردازند، چنين برداشتى از كمال نهايى و مقام قرب در ذهنشان راه مى‌يابد. در اين روى كرد، گرچه انسان با رشد و تكامل معنوى به سرحد كمال مطلق نمى‌رسد، اما از فاصله او با كمال مطلق كاسته مى‌شود و به او نزديك‌تر مى‌گردد. مثلاً در زمينه علم، خداوند داراى علم مطلق و نامتناهى است و هر چه بر علم ما افزوده شود، در ساحت علم به خداوند نزديك‌تر مى‌گرديم و شباهت بيشترى به او پيدا مى‌كنيم. هم چنين با افزايش قدرتمان، در زمينه قدرت به خداوند نزديك‌تر مى‌گرديم. همين طور در زمينه ساير صفات و خصوصيات ـ مثل عفو، بخشش، كرم و شجاعت كه خداوند نيز واجد آن‌هاست ـ هر چه ما رشد كنيم، از فاصله ما با خداوند كاسته مى‌شود و شباهت ما به او بيشتر مى‌شود.
مسلماً اين تفسير و برداشت از قرب و كمال نهايى فاسد است و با بينش توحيدى ـ كه بر اساس آن، تنها خداوند واجد كمالات و عارى از هر نقص و عيب است و جز او، هيچ چيز و هيچ كس از خود چيزى ندارد و فقر محض است و هر چه دارد از خداوند به او افاضه شده و در يك كلام، هستى و وجود او تعليقى و ربطى است ـ سازگار نيست و برهان عقلى و گزاره هاى دينى آن را مردود مى‌شمرد. آن تفسير در جايى صحيح است كه ما دو موجود را مستقل از يكديگر در نظر گيريم كه در هستى نيازمند يكديگر نباشند، آن گاه آن دو را با يكديگر مقايسه كنيم و يكى را در برخى ويژگى ها و كمالات، مثل علم، برتر بيابيم. مثلاً استاد دانشگاه را با آموزگار مقايسه كنيم و بگوييم: علم استاد دانشگاه بيشتر است. در اين موارد، افراد از حيث هستى و صفات و از جمله علم، مستقل هستند و علم هر كدام ربطى به علم