در قيامت براي شخص پديد ميآيد. انسان در قيامت در يك هوشياري و بيداري صرف است كه زشتي اعمالش را ميبيند. كسي كه بيهوش ميشود هرچند روحش از بدنش خارج ميشود اما در يك مجموعه خيالات غيرواقعي قرار ميگيرد.
علت اين امر - که پديدههاي مادي موجب ايجاد خيالات غير مادي ميشوند- آن است که همانطور که روح وقتي خواست عضوي از اعضاء ما را تحريک کند، ابتدا اعصاب ما را تحريک ميکند و آن اعصاب با تحريک الکتريکي خود ماهيچهها را متأثر ميکنند و در نتيجه آن عضو حرکت ميکند، اگر عکس آن را انجام دهيم ميتوانيم نفس خود را به خطا بيندازيم، به طوريِکه موادي را در بدن تزريق کنيم که موجب تحريک اعصاب گردند و نفس را در بُعد خيالات تحريک کنند و لذا بدون آنکه چيزي در خارج موجب تحريک خيالات شود، صِرف مواد مخدر که عامل تحريک عصبي شدهاند موجب ايجاد خيالات گردند و از اين طريق نفس را به خطا بيندازيم، به طوري که در اثر تحريک عصبها، نفس در خود صورتهايي ايجاد کند که منشأ خارجي ندارند.
ناخود به جاي خود
هر چه انسان از «بدن» خود فاصله بيشتر بگيرد، بيشتر نزد «خود»ش حاضر است. و هرچه با «بدن» خودش زندگي كند، كمتر نزد «خود»ش ميباشد. در همين راستا بعضي از انسانها، با توجه زياد به بدن و اموراتي که مربوط به بدن است به کلي «هستِ» خودشان را گم كردهاند و با «غير خود» زندگي ميكنند و غير خود را خود گرفتهاند. مثلاً ممكن است كسي دوچرخهاش را بسيار دوست داشته باشد بهطوري كه اگر يك ميخ در لاستيک دوچرخهاش فرو رود چنان احساس کند كه انگار آن ميخ در قلب خود او فرو رفته است.
آشتی با خدا
هستي انسان، مرگ نمي پذيرد