است. حال باز گرديد به نگاه به خودتان. «خود» انسان چيست؟ جواب اين است که فقط «هست».
پس خدا چيست؟ خدا فقط «هست». منتها تفاوت هستِ خدا با هستِ بقيهي موجودات در اين است که اولاً: هست همهي موجودات از خدا است ثانياً: هست خدا شديدترين هستهاست. آيا آيه «لَيسَ کَمِثْلِهِ شَيءِ» ميگويد خدا «نيست؟!» يا ميفرمايد: هيچ چيز مانند او نيست؟ يعني مثل ميز و صندلي و پرتقال نيست. چون ميز و صندلي و پرتقال چيستي هستند و خدا فقط «هست».
رابطهي هستِ مخلوق با هستِ خالق
گفتيم حقيقت «نفسْ» همان «هستي» آن است و «چيستي» آن، همان «هستي» آن است. مثل وجود خدا كه فقط «هست» ولي در عين حال چيز خاصي هم نيست! پس نبايد در رابطه با شناخت خود بخواهيم چيز خاصّي را بشناسيم، بلکه با هست خود بايد ارتباط بر قرار کنيم. مثل اينکه نور بيرنگ را مييابيم، که از يک جهت هيچ رنگي ندارد و قابل اشاره هم نيست ولي موجود است.
انسان در خواب يا وقتي كه چشمش را بر هم ميگذارد، از طريق خيال ميتواند متوجه باشد «من» او غير از تن اوست، بهطوريکه چشم ما ميتواند از «من» ما جدا شود اما «بينايي» ما از ما جدا نميشود. پس نتيجه ميگيريم چشم، ابزار است و جزيي از «بدن» ميباشد اما بينايي پرتويي از «من» انسان است. و لذا بينايي از انسان جدا نيست. انسان، بينايي دارد اما عين بينايي هم نيست. مثل خورشيد و نور آن است. نور خورشيد، عين خورشيد نيست اما جدا از خورشيد هم نيست.
آشتی با خدا
خداوند از چگونگي مبراست