بالا ميروند؛ ماهيچهها حالت فعال پيدا ميكنند و ... به طور كلي فلسفه خواب، ناتوان شدن «بدن» از فرمان پذيري است.
عنايت داشتهباشيد که موقع خواب و موقع مرگ، «نفس» از «بدن» منصرف ميشود ولي در خواب، چنان است كه «بدن»، آمادگي پذيرش «روح» را دارد و «روح» دوباره به «بدن» بر ميگردد. که قرآن در وصف اين حالت ميفرمايد: «وَ يُرْسِلُ الاُخْرَي إِلَيَ أَجَلٍ مُّسَمَّي»(18) روحِ آن افرادي كه بنا نيست بميرند، براي مدتي محدود برگردانده ميشود.
چگونگي بيهوشي
گاهي ممكن است «بدن»، آمادگي فرمان پذيري از نفس را داشته باشد ولي خود انسان كاري كند كه «بدن»، شرايط فرمان پذيري از روح را از دست بدهد و «نفس» با روبهروشدن با آن شرايط، از «بدن» منصرف شود. به عنوان نمونه در جريان بيهوشي، مادهاي را به «بدن» تزريق ميكنند تا به طور مصنوعي شرايطي ايجاد كنند كه تحت آن شرايط، «بدن» آمادگي فرمانپذيري از «نفس» را نداشته باشد. اينجا هم «نفس» از «بدن» منصرف ميشود، پيداست كه اين جريان با خواب تفاوت دارد. تفاوت اين دو در آن است كه خواب، عكس العمل طبيعي «بدن» است، اما انصراف «نفس» از «بدن» در بيهوشي، مصنوعي و تحميل شده به بدن است.
بيهوشبودن فرد تا موقعي ادامه دارد كه ماده تزريق شده، در «بدنِ» او وجود داشته باشد. معمولاً موادي كه براي بيهوش كردن، به «بدن» تزريق ميكنند گازهايي هستند كه به مايع تبديل شدهاند و لذا پس از چند ساعت
آشتی با خدا
هستي انسان، مرگ نمي پذيرد