نكته دوم
درك غم غربت
انسان به صورتي شگفتانگيز در طلب بازگشت به آن عالم مقدسي است كه خود را در آنجا آرام ميبيند، ولي راه بازگشت را نميشناسد، وقتي خود را به عنوان پنجرهاي مقدس شناخت، اين بازگشت را شروع ميكند و در فرهنگ مؤمنين به عالم معنا قدم ميگذارد و ديگر مسئوليتي خاص نسبت به بودن خود احساس ميكند، كه اين مسئوليت، غير از آن چيزي است كه انسان متجدّد نسبت به بودن خود دارد. او ديگر غم غربت از عدم ارتباط با حق را ميفهمد و آرزوي زندگي كردن در قرب خدا در جان او سر برميآورد و معنا پيدا ميكند و به نمونههايي از انسانها دل ميبندد كه فوق زمين و زمان، زندگي را طي كردند و ميكنند، از روزمرّگيها آزاد است و در عالم معنوي خود رمز و رازهايي را اندوخته دارد. از دنياي تاريكِ ابهامات به آسمان شفاف معنويت نظر دارد، حتي چنين انساني طبيعت را به مانند مادر و پرستاري ميشناسد كه پروردگار انسانها براي پروريدنِ او آن را آفريده و لذا با طبيعت به صورتي شفاف برخورد ميكند و از آن پيام پروردگارش را ميشنود و جلوه روحاني او را ميبيند. ديگر براي او طبيعت و فوق طبيعت به دوگانگي مطرح نيست، چرا كه وقتي متوجه شد خودش پنجره ارتباط با حق است، راه پنجره ديدن همه چيز را تمرين كرده است، و در اين حال در همه