صفحه ٢٨٦

نكته دوم
درك غم غربت


  انسان به صورتي شگفت‏انگيز در طلب بازگشت به آن عالم مقدسي است كه خود را در آنجا آرام مي‏بيند، ولي راه بازگشت را نمي‏شناسد، وقتي خود را به عنوان پنجره‏اي مقدس شناخت، اين بازگشت را شروع مي‏كند و در فرهنگ مؤمنين به عالم معنا قدم مي‏گذارد و ديگر مسئوليتي خاص نسبت به بودن خود احساس مي‏كند، كه اين مسئوليت، غير از آن چيزي است كه انسان متجدّد نسبت به بودن خود دارد. او ديگر غم غربت از عدم ارتباط با حق را مي‏فهمد و آرزوي زندگي كردن در قرب خدا در جان او سر برمي‏آورد و معنا پيدا مي‏كند و به نمونه‏هايي از انسان‌ها دل مي‏بندد كه فوق زمين و زمان، زندگي را طي كردند و مي‏كنند، از روزمرّگي‌ها آزاد است و در عالم معنوي خود رمز و رازهايي را اندوخته دارد. از دنياي تاريكِ ابهامات به آسمان شفاف معنويت نظر دارد، حتي چنين انساني طبيعت را به مانند مادر و پرستاري مي‏شناسد كه پروردگار انسان‌ها براي پروريدنِ او آن را آفريده و لذا با طبيعت به صورتي شفاف برخورد مي‏كند و از آن پيام پروردگارش را مي‏شنود و جلوه روحاني او را مي‏بيند. ديگر براي او طبيعت و فوق طبيعت به دوگانگي مطرح نيست، چرا كه وقتي متوجه شد خودش پنجره ارتباط با حق است، راه پنجره ديدن همه چيز را تمرين كرده است، و در اين حال در همه