وقتي «خود»، «نه خود» ميشود
حالا ميخواهيم خطراتي را بررسي كنيم كه خودمان را «نه خود» ميكند و بعد از آن إنشاءالله به بررسي و كشف عواملي كه باعث ميشود خودمان، خودمان باشيم ميپردازيم.
عرض شد که گاهي وقتها آدم خودش «نه خود» ميشود. اگر به مثالي كه زده شد دوباره عنايت فرماييد در آنجا روشن شد آدميگاهي خودش «خرپيداكردنش» ميشود، در حالي كه اين «خود»، «نه خودِ» ما است. كار ما اين بود كه خرمان را پيدا كنيم و برگرديم بيائيم خر را در طويله ببنديم و خودمان، خودمان باشيم. و يا همانطور که طرح شد كار طرف اين بود كه رفيقش را بدرقه كند و به زندگي خود برگردد. ولي ديديد در آن صحنه «نه خود» را «خود» گرفت. بنده روي «نه خود»شدن خود تأکيد دارم حالا بيائيد و خيلي وسيعتر از اين مثالها به زندگي خود نگاه كنيد تا متوجه شويد كه هر چيزي كه جان ما را به كثرت و پراكندگي بكشاند، وجودمان را مبهم و پراكنده و «نه خود» ميكند. براي روشنشدن مطلب، دوباره مثال ريگها را به ياد بياوريد. در آن مثال چون موضوعِ مورد توجه ما از نوع كثرت و پراكندگي است، وجود ما را از وحدت به كثرت، و از انسجام به پراكندگي ميكشاند، و ديگر آن خودِ واحدي كه حقيقت ماست براي ما باقي نميماند. گفت:
اي همه دريا چه خواهي کرد نم؟ اي همه هستي چه ميجويي عدم؟
آشتی با خدا
نفس و پراكندگي آن