صفحه ٢٥٩

  وقتي «خود»، «نه خود» مي‌شود
  حالا مي‌خواهيم خطراتي را بررسي ‏كنيم كه خودمان را «نه خود» مي‏كند و بعد از آن إن‌شاءالله به بررسي و كشف عواملي كه باعث مي‏شود خودمان، خودمان باشيم مي‏پردازيم.
  عرض شد که گاهي وقت‌ها آدم خودش «نه خود» مي‏شود. اگر به مثالي كه زده شد دوباره عنايت فرماييد در آن‌جا روشن شد آدمي‏گاهي خودش «خرپيداكردنش» مي‏شود، در حالي كه اين «خود»، «نه خودِ» ما است. كار ما اين بود كه خرمان را پيدا كنيم و برگرديم بيائيم خر را در طويله ببنديم و خودمان، خودمان باشيم. و يا همان‌طور که طرح شد كار طرف اين بود كه رفيقش را بدرقه كند و به زندگي خود برگردد. ولي ديديد در آن صحنه «نه خود» را «خود» گرفت. بنده روي «نه خود»شدن خود تأکيد دارم حالا بيائيد و خيلي وسيع‌تر از اين مثال‌ها به زندگي خود نگاه كنيد تا متوجه شويد كه هر چيزي كه جان ما را به كثرت و پراكندگي بكشاند، وجودمان را مبهم و پراكنده و «نه خود» مي‏كند. براي روشن‌شدن مطلب، دوباره مثال ريگ‌ها را به ياد بياوريد. در آن مثال چون موضوعِ مورد توجه ما از نوع كثرت و پراكندگي است، وجود ما را از وحدت به كثرت، و از انسجام به پراكندگي مي‏كشاند، و ديگر آن خودِ واحدي كه حقيقت ماست براي ما باقي نمي‏ماند. گفت:
اي همه دريا چه خواهي کرد نم؟     اي همه هستي چه مي‌جويي عدم؟