نكته نوزدهم
بشر چوب بي خدايي اش را ميخورد
وقتي خدا رفت، و زندگي بي معني و پوچ شد، ديگر با آسماني خالي از اميد، و زميني دستخوشِ آشفتگيها و نابسامانيها روبهرو خواهيم بود، و حيات بشر بدون هيچ چشماندازِ اميدبخشي به بنبست ميرسد، و در اين حال غمبارترين زندگي سربرخواهد داشت، انسان در برابر ديدگان خود فقط «خلأ» ميبيند، فقط «هيچ» ميبيند، در اين پوچگرايي است كه سطحيترين افراد به عنوان قهرمانان پذيرفته ميشوند، كه بيگانه با هر منطقي، به تحريك عصبيّتها و غرايز دست ميزنند، و به همين صورت بشر همچنان چوب بيخدايي خود را ميخورد چون از بزرگ شمردن اولياء الهي محروم شد. اين يك قاعده است که هر قدر افراد سطحي، مدّ نظر جامعه باشند، آن جامعه به همان اندازه چوب بيخدايي خود را ميخورد، زيرا كه خداوند عميقترين و ژرفترين معنا است، و هرچه از عميقترين معنا دور شويم، نسبت به انسانهاي ژرف و ژرف بين و حقيقت شناس بيگانه ميگرديم.