صفحه ٣٠٤

نكته نوزدهم
بشر چوب بي خدايي‏ اش را مي‏خورد

  وقتي خدا رفت، و زندگي بي‏ معني و پوچ شد، ديگر با آسماني خالي از اميد، و زميني دستخوشِ آشفتگي‌ها و نابساماني‌ها روبه‌رو خواهيم بود، و حيات بشر بدون هيچ چشم‏اندازِ اميدبخشي به بن‌بست مي‏رسد، و در اين حال غم‌بارترين زندگي سربرخواهد داشت، انسان در برابر ديدگان خود فقط «خلأ» مي‏بيند، فقط «هيچ» مي‏بيند، در اين پوچ‌گرايي است كه سطحي‏ترين افراد به عنوان قهرمانان پذيرفته مي‏شوند، كه بيگانه با هر منطقي، به تحريك عصبيّت‏ها و غرايز دست مي‏زنند، و به همين صورت بشر همچنان چوب بي‏خدايي خود را مي‏خورد چون از بزرگ شمردن اولياء الهي محروم ‏شد. اين يك قاعده است که هر قدر افراد سطحي، مدّ نظر جامعه باشند، آن جامعه به همان اندازه چوب بي‏خدايي خود را مي‏خورد، زيرا كه خداوند عميق‏ترين و ژرف‌ترين معنا است، و هرچه از عميق‏ترين معنا دور شويم، نسبت به انسان‏هاي ژرف و ژرف بين و حقيقت شناس بيگانه مي‏گرديم.