شاه حسين ولي روبهرو شده و سخن گفته است. در واقع چون علامه به غيب نظر كرده بود، خودش را در غيب يافته بود. از «علامه»ها بالاتر، پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) هستند كه در معراج، «خود»شان را پيش ملائكه و بهشتيها و جهنميها و در كنار جبرائيل(علیه السلام) حس كردند.
پس آرامآرام رسيديم به اين قاعدهي مهم که «نفس» انسان به هر جا نظر كند «خود» را در آنجا مييابد. دوباره يادآوري ميكنيم كه «خودِ» انسان فقط «هست» و جا براي او معني ندارد و چنان هم نيست كه تصور شود انسان همه جا هست بلکه اصلاً مکان و زمان براي نفس انسان معني ندارد. فرق است بين اين که يک صفت براي چيزي معني نداشته باشد، با اين که ما از آن صفت اطلاع نداشته باشيم. وقتي ميپرسند قطر زمين چند كيلومتر است؟ انسان ممکن است نداند و لذا ميگويد: «نمي دانم». اما اگر از او بپرسند چهارشنبه چند كيلو است؟ ديگر نميگويد: «نمي دانم» بلكه ميگويد: «اين سوال معني ندارد!». در مورد نفس انسان هم نميتوان سخن از جا و مكان مطرح کرد و گفت همهجا هست، چون نفس انسان محدود به زمان و مكان نيست و لذا زمان و مكان براي «من» انسان معني ندارد، هرچند به هرجا که نظر کرد خود را در آنجا حسّ ميکند. پس اگر كسي «خود» را زميني حس ميكند از آن روست كه به زمين توجه دارد، و اگر به جاي ديگري توجه كند «خود» را در آنجا خواهد يافت. به طور كلي ميتوان گفت كه تعلقات و توجهاتِ انسان او را محدود ميکند، ولي او به خودي خود هيچ محدوديتي ندارد و به اصطلاح فيلسوفان؛ «نفسِ انسان لايقِفْ است» و به هيچ حدّي متوقف نيست.
گوهر پاک از کجا، عالَم خاک از کجا!
با توجه به نکات فوق است که تأکيد ميشود «خودِ» انسان، حدّ ندارد ولي به هر چيزي كه توجه كند حدّي متناسب با همان چيز پيدا ميكند. و اگر
آشتی با خدا
انسان؛ وسيع تر از ماده و ماديات