خدا در نظر بگيرد، پرتوي که تماماً اتصال است و نياز، در مقابل هست مطلق، که سراسر لطف است و غنا.
هر وقت كه انسان از «هست» خود فاصله بگيرد و به «تن» خود متمايل شود، حضور قلبش را از دست ميدهد؛ «تن» به خدا وصل نميشود، چون «تن»، «چيست» انسان است. «هستْ» به خدا وصل ميشود چون خدا «هست مطلق» است. و بقيهي هستها تجلي هست خداوندند و لذا اگر با هست خود به محضر حق بياييم؛ تمام وجود ما ميشود عين اتصال به حق، مثل نورهاي تجلي يافته از خورشيد که سراسر عين اتصال به خورشيدند و هيچ هويت مستقلي ندارد.
براي پيداكردن حضور قلب بايد انسان حواسش را از «چيست»ها خارج كند و توجه قلبياش را که همان هست اوست، به «هست مطلق» که خداوند است بيندازد. در اين صورت خيلي آسان، ارتباط برقرار ميشود. البته خلوت كردن اطرافِ زندگي از دنيا و تعلقات آن نقش مهمي در خارج شدن حواس از چيستي ها دارد.
معني حضور قلب و برکات آن
از طريق توجه قلبي در عبادات، «هست» انسان به «هست مطلقِ» حق، وصل ميشود و باعث «قرب» انسان ميگردد. چون تا انسان، «هستِ» خودش را نيابد، محال است به «هست مطلق» وصل شود و در نتيجه تأکيد دين بر حضور قلب در عبادات، بهترين عامل سير از چيستي به سوي هستي و اتصال به هستِ مطلق خواهد بود. امام صادق( ميفرمايند: «... وَ إِنِّي لَأُحِبُّ لِلرَّجُلِ الْمُؤْمِنِ مِنْكُمْ إِذَا قَامَ فِي صَلَاتِهِ أَنْ يُقْبِلَ بِقَلْبِهِ إِلَي اللَّهِ تَعَالَي وَ لَا يَشْغَلَهُ بِأَمْرِ الدُّنْيَا فَلَيْسَ مِنْ مُؤْمِنٍ يُقْبِلُ بِقَلْبِهِ
آشتی با خدا
خداوند از چگونگي مبراست