آنگاه که انسان خود را فراموش ميکند
نبايد با پنهانكردن نااميدي، خود را فريب دهيم بلكه برعكس، بايد با دينداري راستين، خود را از آن نجات دهيم، حتي اصرار بر خوشبختي دنيايي، پنهانكردن نااميدي است؛ ولي اصرار بر بندگي همراه با محبت به حق، ريشه نوميدي وندامت را بر ميكند.
زندگي هدر رفته، زندگي فريب خورده در شاديها وغمها است؛ و در مقابل، دستيابي به خدا تنها راه اميدواري خواهد بود كه اصل اساسي همه اميدهاست؛ و از طرف ديگرنوميدي از خود -كه خود را منشأ نجات خود بداني- و نوميدي از خلق و اميدواري به حق، تنها راهي است كه ما را از ندامت ابدي ميرهاند؛ و اگر كسي در طول حيات دنيايي نتوانست به حق اميدوار شود و به عبارت ديگر نتوانست با حق آشتي كند و همه چيزش را از حق بخواهد، در ابديتش همه چيزش را ازدست رفته ميبيند و خود را در بند نوميدي از حق گرفتار مييابد، يعني بهجاي بندِ حقشدن با آن همه کمال، گرفتار منِ دروغين خود ميشود. چون خودي كه خدا به او داده بود نميخواست، خود ديگري را ميخواست و همين موجب گسستگي از پروردگارش خواهد شد. چون خود واقعي كه خودش باشد را رها كرد و خود وَهْمي كه خودِ آرزويي اش باشد را جستجو ميكرد، خودي، كه او آن خودْ نبود، خودي بود که شيطان براي او ترسيم کرده بود. خداوند در قرآن يکي از کارهاي شيطان را آرزوسازي معرفي ميکند و ميفرمايد: «يَعِدُهُمْ وَيُمَنِّيهِمْ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلاَّ غُرُورًا»(20) شيطان گفت: من به انسانها وعدههاي دروغ ميدهم و آنها را گرفتار آرزوهاي وَهمي
آشتی با خدا
نفس و پراكندگي آن