خودش را دارد و ما پرتو او هستيم. خوشا به حال كسي كه خدا را دارد؛ و خداداشتن هم از طريق خود راستين امكان پذير است. ولي منظور اين آقا اين بوده است كه من چيز ديگر را چيز و دارائي نميدانم؛ بلكه دارائي خودم را به خدا داشتن ميدانم، و خودم را فقط همين ميدانم كه خدا دارم. وقتي انسان با خدا به صورتي كه عرض كردم آشتي كرد، ميفهمد معني زندگي چه بوده است و بزرگترين نعمت را -كه داشتن خدا در زندگي است- ميشناسد وبه دنبال آن وحشتناكترين چيز را هم كه نداشتن خداست، ميشناسد. اين را بدانيد كه اگر انسان از بزرگترين خطر آگاه باشد؛ ديگر خطرهاي دروغـين نميتـواند او را بتـرساند و همـواره مواظب و متـوجه است در بزرگترين خطـر - يعني بيخدايي - سقوط نكند و از بندگي خدا فاصله نگيرد.
ندامت ابدي
انساني كه از خود غافل شود، در نهايت با يک خودِ پوچ و بيثمر روبهرو خواهد شد، و چون روح انسان جاودانه است با يك بي ثمري جاودانه بهسر خواهد برد، و مرگ حقيقي يعني بيثمري جان؛ يعني بينوري قلب، يعني ندامت ابدي، و در آن حالت هوشياري فطرت در عالم قيامت، خود را نخواستن.
ندامت آخرت، ندامتي است كه توانايي مُردن در آن نيست، آن ندامتِ در نفس در آن شرايط، يعني همواره مردن، مردن و با اين حال نمردن. در وصف چنين شرايطي قرآن ميفرمايد: «ثُمَّ لا يمَوتُ فيها و لا يَحْيَي»(19) سپس کافران در آتشي قرار ميگيرند که نه ميميرند و نه زنده ميشوند. در آن حال انسان قادر نيست چيزي را كه نميخواهد؛
آشتی با خدا
نفس و پراكندگي آن