صفحه ١٤١

بسم الله الرحمن الرحيم


  انسان مي‌بيند که مي‌ميرد
  موضوع اين جلسه در اين باره است كه «هستيِ» انسان، مرگ نمي‌پذيرد که مطلب بسيار عميقي است و قبول‌كردن آن، منوط به فهميدن نكته جلسه قبل است كه عرض شد انسان فقط «هست». و روشن شد حقيقت انسان نه مرد است و نه زن؛ انسان، فقط «هست». وقتي اين نکته روشن شد، معلوم است که «هستْ»، هميشه «هستْ» است و هيچ گاه «نيست» نمي‌شود. پس چون انسان «هست»، مرگ نمي‌پذيرد.
  فقط بايد عنايت داشته باشيد؛ عرض ما اين است که «هستي» انسان هيچ گاه مرگ نمي‌پذيرد، هرچند کودکي و يا جواني او از بين برود، چون انسان نه کودک بودنش او را انسان کرده و نه جوان بودنش. با توجه به اين نکته است که روشن مي‌شود وقتي هم كه انسان به اصطلاح مي‌ميرد «خود»ش مي‌بيند كه مي‌ميرد! چون موقع مرگ، «تن» انسان از «من» او جدا مي‌شود، در حالي که تن او جزء هستي او نبود، بلکه ابزار مَن او بود. وقتي كه دست كسي قطع مي‌شود مي‌بيند كه دستش از بدنش جدا مي‌شود، چون انسان «دست» نيست كه با جدا شدن آن از بدن، ناقص شود بلكه انسان فقط «هست» و دست، يكي از اعضاء بدن او در اين دنياست. عين همين جريان درباره كل بدن هم صدق مي‌كند. وقتي به جاي يك دست، تمام بدن انسان از او جدا