نكته يازدهم
وقتي همه چيز گم ميشود
وقتي انسان متوجه حيات بيمرز خود شد، چگونه مرگ سياه ميتواند او را در جاي خود بنشاند و او را در زندگي حيواني خلاصه كند؟
وقتي انسان متوجه حيات بيمرز خود شد، حلقه هايي از حيات خود را در همه هستي مشاهده ميكند، و در واقع وقتي به خود دست يافت به حياتِ كلّي دست يافته و در آن حال با همه چيز احساس آشنايي ميكند، و عالم هستي همدم اوست و ديگر تنهائي و افسردگي، همه و همه بيمعني خواهد شد، و بر عكس، انساني كه خود را گم كرد، همه چيز را گم ميكند، ديگر هيچ چيز را نميبيند، چون «حيات» است كه بهواقع براي انسان چيز است و موجوديت دارد، خودش هم تا حيات دارد خود را واقعي ميداند، پس وقتي حيات را در عالم گم كرد، همه چيز را گم كرده است و ديگر چيزي نمييابد تا همدم او گردد، و لذا خداوند فرمود: «أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ، حَتَّي زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ»(1) شما از وحدت محض، كه حيات محض است روي به كثرات انداختيد و لذا همه چيز را چون قبر، بيحيات ديديد. همه چيز در دنياي شما گورستان خواهد بود، نه حيات.