صفحه ٢٩٦

نكته يازدهم
وقتي همه چيز گم مي‌شود


  وقتي انسان متوجه حيات بي‏مرز خود شد، چگونه مرگ سياه مي‏تواند او را در جاي خود بنشاند و او را در زندگي حيواني خلاصه كند؟
  وقتي انسان متوجه حيات بي‏مرز خود شد، حلقه‏ هايي از حيات خود را در همه هستي مشاهده مي‏كند، و در واقع وقتي به خود دست يافت به حياتِ كلّي دست يافته و در آن حال با همه چيز احساس آشنايي مي‏كند، و عالم هستي همدم اوست و ديگر تنهائي و افسردگي، همه و همه بي‏معني خواهد شد، و بر عكس، انساني كه خود را گم كرد، همه چيز را گم مي‏كند، ديگر هيچ چيز را نمي‏بيند، چون «حيات» است كه به‌واقع براي انسان چيز است و موجوديت دارد، خودش هم تا حيات دارد خود را واقعي مي‏داند، پس وقتي حيات را در عالم گم كرد، همه چيز را گم كرده است و ديگر چيزي نمي‏يابد تا همدم او گردد، و لذا خداوند فرمود: «أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ، حَتَّي زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ»(1) شما از وحدت محض، كه حيات محض است روي به كثرات انداختيد و لذا همه چيز را چون قبر، بي‏حيات ديديد. همه چيز در دنياي شما گورستان خواهد بود، نه حيات.