که تن فرسوده و پير ميشود پير و فرسوده نميگردد. پس همانطورکه «من» انسان نه مرد است و نه زن، نه بلند است و نه كوتاه؛ ناقصالخلقه هم نيست، ناقصالخلقهبودن مربوط به تن انسان است، چون شرايط پرورش تن در دورهي جنيني به طور کامل فراهم نشده و يا رشد بدن در آن مرحله با مانعي روبهرو بوده، در نتيجه تنِ جنين بهطور کامل رشد نکرده است.
مَن فقط هست
وقتي منِ انسان نه مرد بود و نه زن، متوجه ميشويم که «من» فقط «هست»!، وقتي كه انسان ميگويد: «من»، اين من گفتن هيچ ربطي به «تن» او ندارد، و بدن انسان، «من» او نيست. وقتي كه انسان کودک است ميگويد: «من»؛ وقتي كه جوان شد باز ميگويد: «من»؛ پير هم كه شد باز ميگويد: «من». پس «منِ» انسان به «تن» او كاري ندارد. «تن» انسان است كه پير ميشود و زن يا مرد و كوتاه يا بلند است، پس روشن ميشود که من او فقط «هست» بدون آنکه بتوان بر آن اسمي گذاشت، چون اين اسم و رسمها همه مربوط به تن انسان است.
فرق انسان با ساير موجودات اين است که مثلاً ميز، ميز است و چيزي غير از ميز نيست. در مورد يك ميز آهني نميتوان گفت ميز با آهن فرق ميكند چون همان آهنها، ميز شدهاند. اما گوشتها و اندامهاي انسان، «من» انسان نيست. و بدن انسان با من او فرق دارد و تنها خصوصياتي که ميتوان براي آن طرح کرد اين که بگوئيم «من» انسان فقط «هست»! و فهم اين نکته، بسيار ارزشمند است، چون از اين طريق با حقيقتي روبهرو ميشويم که «چيستياش همان هستياش ميباشد» و هيچ چيزي نيست مگر اينکه «هست». شايد بهترين تعبير در اين مورد تعبير مولوي است که ميگويد:
آشتی با خدا
خداوند از چگونگي مبراست