كه بگويد: «من قهرمان كاراتهام!» متوجه نيست كه «تن» او قهرمان كاراته است و «خود» او فقط «هست».
وقتي از طريق شناخت خود توانستيم «هست» را بفهميم، متوجه ميشويم معني اينکه گفته ميشود خداوند هستي مطلق است به چه معني است، ديگر نميگوئيم خدا چيست؟ چون خدا فقط هست و هر هستي جلوهاي از هستي اوست، او چيستي ندارد و لذا قرآن فرمود: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيءٌ»(11) او شبيه هيچ چيزي نيست. چون فقط «هست»! خدا شكل ندارد، همانطور كه «منِ» انسان، بي شكل است. حقيقت «نفس» همان «هستي» آن است و اين «هستي» چنان است كه كسي نميتواند از آن فرار كند، چون کسي از هستي خود نميتواند جدا باشد. هستي ما که همان نفس ما است داراي خيال و خصوصيات عقلي و ساير قوا است و به اين جهت است که انسان از خيال خود نميتواند جدا شود، چون خيال مربوط به نفس انسان است که همان هستي او است. گفت:
چون خيالي آمد و در تو نشست هر كجا كه ميگريزي با تو هست
تو نتاني زان خيالت وارهي يا بخسبي تا از آن بيرون جَهي
شکناپذيري منِ انسان
حتي اگر کسي به خودش شک کند و بپرسد: «من چه كسي هستم؟» آن سؤال كننده همان «من» اوست. هماني که از روي شك ميگويد: «راستي من چه كسي هستم؟ يا ميگويد: من شک دارم که مَن، مَن هستم»!
آشتی با خدا
خداوند از چگونگي مبراست