صفحه ١٥٥

خواب، بيرون از «خود»ش نيست بلكه درون «خود»ش هست. آن خودي که از همه‌ي عالم وجود وسيع‌تر است.
  براي روشن شدن زواياي بحث، بايد به سه نكته اشاره كنيم:
  الف- چگونه انسان مي‌ميرد؟
  ب- چگونه انسان مي‌خوابد؟
  ج- چگونه انسان بي‌هوش مي‌شود؟
  چگونگي مرگ و انواع آن
  عرض شد «بدن» براي انسان به منزله يك ابزار است. هر ابزاري براي انجام كاري و رسيدن به هدفي است و با انجام شدن آن كار، و رسيدن به آن هدف، آن ابزار را کنار مي‌گذاريم، پس اين‌طور نيست كه نفس انسان، همواره اين «بدن» مادي را بخواهد و نياز باشد هميشه آن را با «خود» داشته باشد، همان‌طور که در خواب چون به عالَمي مي‌رود که نياز به اين بدن ندارد، آن را مي‌گذارد و در عالم خواب به هر کجا كه خواست مي‌رود، همين‌طور موقعي كه نفس انسان در زندگي دنيايي ديگر به «بدنش» نيازي نداشت به طور طبيعي - و نه به طور اختياري - آن را براي هميشه رها مي‌کند، و اين نوع جداشدنِ روح از بدن را «مرگ طبيعي» مي‌گويند.
  البته گاهي مي‌شود كه «بدنِ» انسان به جهت حادثه تصادفي تكه تكه ‌شود به طوري كه روح ديگر نمي‌تواند به آن فرمان دهد، به عبارت ديگر آن بدن براي روح، ديگر قابل استفاده نيست، در اين حالت هم روح بدن را رها مي‌کند، که به آن «مرگ غير طبيعي» مي‌گويند. مرحوم ملا صدرا«رحمة‌الله‌عليه» براي شرح اين دو نوع مرگ؛ نجاري را مثال مي‌زند كه مي‌خواهد با تيشه، يك در چوبي بسازد، اين شخص يک وقت چون در را ساخت تيشه را رها مي‌كند، زيرا ديگر به آن ابزار احتياجي ندارد؛ ولي يک وقت چون در حين