صفحه ١٨١

 مي‌فرمايند به نامحرم نگاه نكنيد، يا به دنيا خيره نشويد براي آن است كه اين‌ها باعث غافل شدن انسان از «خود»ش مي‌شود و از نظر به هستِ «خود»، باز مي‌ماند. شخصي که همه‌ي توجه او بدنش و اموراتي است که به بدنش ختم مي‌شود، هنگامي كه «بدنش» را از دست بدهد و به «خود» رجوع كند مي‌بيند كه چيزي ندارد، در خلأ و پوچي است. چون اگر انسان به «هست مطلق» وصل نشود به «بيروني»ها وصل مي‌شود و «بيروني»ها هم چيزي جز «خيالات وَهمي» نيست، خيالات هم چيز پايداري نمي‌باشد که انسان بتواند زندگي را بر اساس آن‌ها ادامه دهد.
  انسان وسيع تر از ماده و ماديات است
  در جلسات قبل روشن شد كه حقيقت انسان به «بدنش» ربطي ندارد و «بدن» در حكم ابزار است. همچنين روشن شد كه ادراکات انسان مثل ديدن و شنيدن، محدود به بدن نيست. چه بسا انسان بدون اين بدن خوابي ببيند كه در آينده با اين بدن با آن روبه‌رو شود. و روشن شد که خواب به معناي جداشدن و فاصله‌گرفتن انسان از «بدنش» مي‌باشد. پس «خودِ» انسان به «بدن» و به مكان خاص يا به زمان خاصي محدود نيست. اين بدان معني است كه انسان، «مجرد» است و به عبارت ديگر از محدوديت‌هاي عالم ماده «آزاد» است و لذا وقتي گفته مي‌شود خدا و يا ملائکه و يا نفس انسان مجرد است به اين معني است که به زمان و مکان خاصي محدود نيستند ولي هرکدام مراتب خاص خود را دارند.
  عرض شد انسان فقط «هست» و اين‌که سؤال شود «انسان چيست؟»، سوال غلطي است. حالا مي‌خواهيم عرض کنيم؛ آري! انسان فقط «هست» و اين‌که سؤال شود «جاي انسان كجاست؟» سوال غلطي است. چون حقيقت انسان، «تن» او نيست و نفس انسان پديدة مادي نيست كه محدود به زمان و مكان