چه بسيار خودهاي دروغيني كه آدمها، آنها را خودِ راستين گرفته اند و اصلاً متوجه نيستند. مثلاً كسي كه مقداري پول بهدست ميآورد و يا حقوق ميگيرد، احساس ميكند ماشاءالله يك خودي شده است در حالي كه اين «نه خود» است، يا يك لباس مُد جديد ميپوشد و به اصطلاحْ خودش را خيلي تحويل ميگيرد كه ماشاءالله يك خودي پيدا كردهاست. يا مثل بچهها وقتي در روز عيد نوروز كفش نو ميپوشند، به جاي اينكه جاده را نگاه كنند، كفشهايشان را نگاه ميكنند و خودي احساس ميكنند. يعني «نهخود» را «خود» گرفته اند. البته از بچه ها بيش از اين انتظاري نيست ولي بزرگترها گاهي بچه هاي عجيب و غريبي هستند كه خودشان را مشغول چيزهاي جدا از جانشان كرده اند و احساس خودي ميكنند. به اعتبار يك قطعه زمين، يا يك دست لباس، يا يك ماشين مدل جديد، خودشان را خيلي مهم ميدانند وبراي خود، اعتباري قائلند. توجه ندارند كه خداوند خواسته است از طريق اين امکانات، رزقشان را بدهد تا در بستر انجام وظايف مربوطه، فضاي بندگي خداوند و ارتباط با حضرت اَحد را پيشه کنند. انسان در همة امور بايد سعي کند خودش باشد، و براي استقرار و حفظ و رشددادن هر چه بيشتر خود و آزادشدن از «ناخود»ها، بايد با خدا ارتباط پيدا كرد. گفت:
من غلام آنکه نفروشد وجود جز به آن سلطان با افضال و جود
من فداي آن مس همتپرست کو بغير کيميا نارد شکست
ارتباط با اَحَد شرط نجات خود از ناخود
اگر برسيم به اينكه حالا كه سنخ خودمان از سنخ وحدت است، و پراكندگيها ما را از خودمان باز ميستاند؛ سؤال ميكنيم چه وقت خودمان ميتوانيم خودمان باشيم؟ همانطور که عرض شد جواب اين است كه وقتي
آشتی با خدا
نفس و پراكندگي آن