«بدنش» علاوه بر اينکه وجود دارد و از بين نميرود حتي آزادتر نيز ميباشد، زيرا بدون بدن و در خواب، با حادثههايي روبهرو ميشود که هنوز با بدن خود با آن حادثهها روبهرو نشده است.
اين موضوع ما را به اين نکته ميرساند که حقيقت انسان، همان «منِِ» او است و «بدن» براي انسان، حكم ابزار را دارد. پس وقتي بدن حکم ابزار را داشت انسان، بدون «بدنش» هم وجود دارد.
انسان در خواب دست و پا دارد منتها دست و پاي مخصوص به روحش را دارد. كسي كه مثلاً خواب ميبيند دارد ميوه ميخورد بالأخره دست و دهان دارد كه به وسيله آنها ميوه ميخورد. يا هنگامي كه كسي در خواب با چشمش چيزي را مشاهده ميكند و بعد از مدتها در بيداري با چشم سرش همان را ميبيند، نشان دهنده آن است كه روح او چشم و دست و دهاني دارد غير از چشم و دست و دهاني که مربوط به بدنش است، اين است که عرض ميکنم «بدن» براي انسان ابزار است و حقيقت او همان «منِ» اوست و حقيقت انسان نيز براي خود دست و پا و چشم و گوش دارد که همسنخ مَن اوست، نه همسنخ تن او.
چشم و گوش ابزارند
وقتي كه انسان ميگويد: «خودم»، اين «خود»، همان «خود» واقعي اوست. دست و پا جزء خود واقعي انسان محسوب نميشود و همه ادراكات مثل ديدن و شنيدن و گفتن و لمسكردن وغيره همه و همه مخصوصِ «من» يا «نفس» او است. به عنوان مثال شخصي كه در كلاس درس نشسته است، و
آشتی با خدا
خداوند از چگونگي مبراست