را راست كردند، دوباره كج شد، دوباره راست كردند، باز كج شد. گفتند: «اي تاج! چرا اين چنين ميکني؟» تاج گفت: «من انعكاس درون تو هستم!»(21)
گفتم كه نكن، گفت نكن تا نكنم زين يك سخنش چنان خوش آمد كه نگو
البته اين حرف ها براي ما نيست! منظور اين است كه نظر انسان بايد فقط خدا باشد و توجه قلبياش را از او برندارد تا دهانه کاسهاش را به طرف بالا گرفته باشد و قلب او از باران لطف خدا پر شود و حتي در بعضي موارد اموراتش از طريقي فوق اسباب عادي سپري شود.
نميتوان خلاف جهت دريا حركت كرد و انتظار رسيدن به دريا را داشت. نميتوان بدون ارتباط با خدا و دل دادن به او، با خيالات زندگي كرد و خداي ذهني را به جاي خداي حقيقي ساخت و سپس او را پرستيد، و بعد که آن خداي ذهني رفت، بگوئيم: «خدا كجاست؟! اعتراض کنيم چرا به خدا نميرسيم؟! چرا «قلب» ما نوراني نيست؟!». بايد در موضوعِ ارتباط با خدا مسير صحيح را طي کرد تا به نتيجه رسيد. بايد منقار را از آب شور در آورد تا آب زلال و شيرين را چشيد. گفت:
مرغي كه خبر ندارد از آب زلال منقار در آب شور دارد همه حال
انسان حقيقتي ماوراء تن
در يک جمع بندي ميتوان گفت: اگر انسان «خود» را درست ارزيابي كند و بشناسد، إنشاءالله جايگاه بسياري از حقايقي كه دين مطرح كرده است
آشتی با خدا
خداوند از چگونگي مبراست