صفحه ١٣٤

براي او روشن خواهد شد. بحث به اينجا رسيد كه انسان فقط «هست» و «تن» و «قد» و «جنس»، نقشي در حقيقت او ندارد. «خودِ» انسان، فقط «هست». به همين دليل وقتي «تن» انسان در رختخواب است و «خودش» خواب مي‌بيند! بعد هم که بيدار مي‌شود مي‌گويد خودم خواب ديدم و احساس نمي‌کند که قسمتي از او خواب ديد، با اين‌که تن او در رختخواب بود و در آن صحنه‌اي که او خواب مي‌بيند اين تن با او نبود، بلکه تنِ مناسب عالم خواب با او بود. پس انسان، فقط «هست» و «خود» او بودِ خود را حس مي‌كند.
  نکته‌ي مهمي که باز بايد مورد تأکيد قرار گيرد اين است که انسان مي‌تواند «هستْ» بودن خود را حس كند، بدون اين‌كه در احساس خود بدن مادي‌اش مدّ نظرش باشد. به عبارت ديگر صِرف خود را حسّ مي‌کند که همان «هستْ»بودنِ اوست، هست بودني بدون مدّ نظر داشتن بدن و شغل ... به طوري‌که انسان وقتي «بدن» مادي ندارد «هستْ»بودنِ خود را نزد خود حس مي‌كند و در آن حال خودِ او هيچ خصوصياتي جز هستْ بودن و مخلوق خدا بودن براي خود ندارد. زن يا مرد بودن، باسواد يا بي‌سواد بودن، بزرگ يا كوچك بودن همه وقتي مدّ نظر قرار مي‌گيرد که به بدن توجه شود و يا به چيزهايي که به نحوي به بدن مربوط است، ولي «خودِ» انسان، فقط «هست»، حال اين هست مي‌تواند کامل شود يا ناقص بماند، به همين جهت اموري مثل عقيده داشتن يا نداشتن به حقايق عاليه و خدا و قيامت ،در «هستي» انسان اثر دارد به طوري که عقايد حق وجود او را شديدتر مي‌کند و قرب بيشتري براي او پديد مي‌آورد. از نام عقيده به معني گره، پيداست كه با «جان» انسان، گره مي‌خورد. عقيده برعکس اطلاعات، به شكلي با جان انسان گره مي‌خورد كه اگر انسان دلهرة شديدي هم پيدا كند به راحتي عقايد خود را از دست نمي‌دهد. اما اطلاعات اين‌طور نيست. اطلاعات مربوط به حافظه است و اگر