صفحه ٥٧

وجودشان مضطربِ رسيدن به مقصدي بوده ولي به آنچه مي‌خواسته‌اند نرسيده‌اند پس دائماً به اين طرف و آن طرف دويده‌اند ولي به آنجايي که بايد مي‌رفتند نرفتند. به توصيه‌ي مولوي:
اي فسرده عاشق ننگين نمد    كاو ز بيم جان ز جانان مي‏رمد
سوي تيغ عشقش اي ننگ زنان   صد هزاران جان نگر دستك‏زنان‏
جوي ديدي كوزه اندر جوي ريز    آب را از جوي كي باشد گريز
آب كوزه چون در آب جو شود    محو گردد در وي و جو او شود
وصف او فاني شد و ذاتش بقا    زين سپس نه كم شود نه بد لقا
خويش را بر نخل او آويختم        عذر آن را كه از او بگريختم‏
  چون راه را عوضي رفته و نرسيده‌است فکر مي‌کند اگر تندتر برود مي‌رسد مثل آن کسي که تمام قدرتش را متمرکز کرد تا زهِ کمان را بکشد و تير را بيشتر پرتاب کند، غافل از اين‌که گنج نزديک بود چون از او خواسته بودند تيري در کمان بگذارد و رها کند، نه اين‌که تير را پرتاب کند.
اي کمان و تيرها انداخته       يار نزديک و تو دور انداخته
  بندگي خدا هم بيشتر تغيير رويکرد است، همين که انسان جهت جان خود را به سوي خداوند قرار دهد و عبادات شرعي را با اين نيت انجام دهد، خود را با انوار الهي روبه‌رو مي‌بيند و متوجّه مي‌شود به اين راحتي به مقصد رسيده، چون هدف نزديک است. گفت:
آنکه عمري در پي او مي‌دويدم کو به کو      ناگهانش يافتم با دل نشسته روبرو