وجودشان مضطربِ رسيدن به مقصدي بوده ولي به آنچه ميخواستهاند نرسيدهاند پس دائماً به اين طرف و آن طرف دويدهاند ولي به آنجايي که بايد ميرفتند نرفتند. به توصيهي مولوي:
اي فسرده عاشق ننگين نمد كاو ز بيم جان ز جانان ميرمد
سوي تيغ عشقش اي ننگ زنان صد هزاران جان نگر دستكزنان
جوي ديدي كوزه اندر جوي ريز آب را از جوي كي باشد گريز
آب كوزه چون در آب جو شود محو گردد در وي و جو او شود
وصف او فاني شد و ذاتش بقا زين سپس نه كم شود نه بد لقا
خويش را بر نخل او آويختم عذر آن را كه از او بگريختم
چون راه را عوضي رفته و نرسيدهاست فکر ميکند اگر تندتر برود ميرسد مثل آن کسي که تمام قدرتش را متمرکز کرد تا زهِ کمان را بکشد و تير را بيشتر پرتاب کند، غافل از اينکه گنج نزديک بود چون از او خواسته بودند تيري در کمان بگذارد و رها کند، نه اينکه تير را پرتاب کند.
اي کمان و تيرها انداخته يار نزديک و تو دور انداخته
بندگي خدا هم بيشتر تغيير رويکرد است، همين که انسان جهت جان خود را به سوي خداوند قرار دهد و عبادات شرعي را با اين نيت انجام دهد، خود را با انوار الهي روبهرو ميبيند و متوجّه ميشود به اين راحتي به مقصد رسيده، چون هدف نزديک است. گفت:
آنکه عمري در پي او ميدويدم کو به کو ناگهانش يافتم با دل نشسته روبرو
آشتی با خدا
چرا خدا ما را خلق كرد؟