صفحه ١٠٢

جواب اين است: آدمى همان گونه كه مفهوم گرسنگى را با علم حضورى درك مى‌كند و واقعيت آن را مى‌يابد، مفهوم خوشايندى يا ناخوشايندى را نيز به‌طور فطرى درك مى‌كند. آدمى در هر سنى به‌طور فطرى در مى‌يابد كه چه چيزهايى با طبع او مناسب است، براى او لذت‌بخش است يا نامناسب و ناخوشايند است؛ مثلا، هيچ فردى نيست كه از مزه شيرينى بدش بيايد يا از تلخى خوشش بيايد. پس «خوشايندى» و «ناخوشايندى» امرى طبيعى و فطرى است، به اين معنا كه هر چه با طبع آدمى موافق است خوشايند و هر چه مخالف طبع اوست ناخوشايند است، پس اولين جايى كه انسان به مفهوم خوب و بد توجه مى‌كند همينجاست، چيزى كه با طبع او مناسب باشد و از آن خوشش بيايد به «خوبى» آن حكم مى‌كند و بر عكس. منشأ خوب و بد در ابتدا مخالفت يا موافقت با طبع آدمى است، ولى با گسترشى كه در خزانه مفاهيم هر فرد ايجاد مى‌شود سرانجام، هر چيزى را كه داراى كمال است «خوب» مى‌داند، اگر كمال خود را از دست دهد آن را «بد» مى‌شمارد. خربزه تا وقتى كه شيرين است خوب است، اما اگر شيرينى خود را از دست داد و ترش شد، بد مى‌شود. سرانجام آدمى با تحليل بيشتر به اينجا مى‌رسد كه هر موجودى كه داراى كمالى هست بلحاظ همان كمالش خوب است و خوش آمدن ديگران از آن وسيله‌اى براى پى بردن به كمال آن است و خودش اصالت و موضوعيت ندارد.
   يكى از موارد اختلاف فلاسفه، همين نكته است. بعضى از فلاسفه غربى معتقدند كه معيار «خوبى» و «بدى» خود انسان است، اين گونه نيست كه هر چيزى فى نفسه براى خود كمالى داشته باشد، بلكه همه مفاهيم ارزشى مثل خوب و بد با تمايلات خود شخص سنجيده مى‌شود، اگر از چيزى خوشش بيايد، حكم به خوبى و در غير اين صورت حكم به بدى آن مى‌كند و چونكه تمايلات افراد در امور اجتماعى متفاوت و تابع فرهنگها و ارزشهاى مختلف است، پس مفاهيم