اقوالى را كه در زمينه ماهيت انسان مطرح شده است، مىتوان در دو دسته كلى قرار داد: مادى و الهى. كسانى كه هستى را با ماده مساوى مىپندارند، يا دست كم انسان را پديدهاى كاملا مادى تلقى مىكنند، جزو دسته اول قرار دارند. همه قوانينى را كه بر وجود انسان حاكم است شعبههايى از قوانين مادى تلقى مىكنند و تمامى قوانين، اعم از مكانيكى، زيستى يا روان شناختى و... را بر اساس نگرش مادى تحليل مىكنند؛ مثلا، روانشناسى غربى كه امروزه در خيلى از كشورها رايج است از فرضيههاى مادهگرايانه متأثر است. اگر چه رفتارگرايان ـ به دليل مطالعات عميقتر ـ مجبور به عقبنشينى از موضع اوليه خود شدهاند، اما تلقى انسان به عنوان موجودى مادى همچنان بر روان شناسى حاكم است، نه تنها روان شناسى كه ساير علوم انسانى غربى هم از اين وضعيت مستثنى نيستند. البته اقوال مختلفى در اين دسته قرار مىگيرند، ولى همه آنها در اين جهت مشتركند كه انسان را پديدهاى مادى مىبينند و همه ابعاد وجودى انسان را بر اساس قوانين مادى توجيه مىكنند. برخلاف اين دسته، گروه دوم علاوه بر بُعد مادى انسان به جنبه غيرمادى او نيز اعتقاد دارند و براى انسان علاوه بر جسم او روح خدايى قائلند.
روشن است كه نظر اسلام با گرايش دوم موافق است و اصلا محور بحث در گرايش الهى، روح انسان است؛ يعنى، اگر كسى عقيده داشت كه انسان فقط پديدهاى مادى است، يا به روح و روان اعتقادى ندارد يا اينكه روح را هم مادى مىپندارد. اما اگر باور داشت كه انسان، علاوه بر جسم، بُعدى غيرمادى هم دارد، به وجود روح مجرد در آدمى اعتراف كرده است؛ يعنى، اعتراف كرده است كه علاوه بر خواص فيزيكى و مادى، واقعيت ديگرى نيز وجود دارد كه با چشم، ديده و با حواس ظاهر نيز درك نمىشود، در عين حال وجود او غير قابل انكار است و بايد او را از راههاى ديگرى غير از ابزارهاى تجربى و حسى شناخت.