و ترقى پيش ببرد، مديريت اسلامى غير از اين، محتوا و معنايى ندارد! اين تفكر در پى رد اين ادعاست كه اسلام در عرصه مديريت هم سخنى براى عرضه كردن دارد. همين توهّم موجب شده است كه اين سؤال پىدرپى تكرار شود كه اسلام چه نقشى در مديريت دارد.
ب) گروهى از سادهنگران مذهبى «مديريت اسلامى» را ارائه نظريات خاص و روشهاى عملى ويژه اسلام براى حل مشكلات اجتماعى مىدانند. طبق اين نظر كسى كه مديريت اسلامى را ياد مىگيرد كليد حل كليه مشكلات را بدست آورده و مطابق فرمولهاى خاصى قادر به حل مشكلات اجتماعى و سياسى است؛ مثلاً، با استفاده از آيات قرآن مىداند كه: چگونه از تورم پولى در اقتصاد جلوگيرى كند، فساد ادارى را كنترل و روابط بينالمللى را تنظيم نمايد. اين دسته منتظرند كه در مورد هر مشكل و معضل اجتماعى نسخهاى ويژه و آماده از قرآن و حديث دريافت نمايند. روشن است كه صاحبان اين نگرش سطحى، نه اسلام را شناخته و نه معناى صحيح مديريت اسلامى را درك كردهاند.
ج) در برداشتى ديگر، گروهى مديريت اسلامى را به «مديريت مديران مسلمان» معنا مىكنند. آنها مىگويند: همانگونه كه «فلسفه اسلامى» به معناى فلسفه فيلسوفان مسلمان است، «مديريت اسلامى» هم به همين معناست؛ به عبارت ديگر، محتواى مديريت اسلامى بررسى توصيفى نحوه مديريت مديران مسلمان در طول تاريخ است. مسائلى از اين قبيل كه سلاطين، وزرا و دانشمندانى كه با حاكميت ارتباطى داشتهاند چه خطمشيى را دنبال نمودهاند و منطقه تحت نفوذ خود را چگونه اداره كرده و مىكنند؛ مضامين اصلى «مديريت اسلامى» را تشكيل مىدهد. در چنين ديدگاهى شيوه مديريت و حكومت على(عليه السلام) در صدر اسلام، صدور فرمان و دستورالعمل به عُمال خود براى اداره بلاد تحت نفوذ، بررسى كيفيت مديريت ائمه معصومين، سلام اللّه عليهم اجمعين، و شخص نبىّ اكرم(صلى الله عليه وآله) الگوهاى مديريت اسلامى است.