بخواهيم آن فعل خوبى را كه انجام گرفته به كسى نسبت دهيم، به كسى نسبت مىدهيم كه نقش اصلى، عمده و حياتى را بر عهده دارد، اما اگر خطا و اشتباه و بدى از عاملى سر بزند، مربوط به خود فاعل و عامل است كه در مقام عمل مرتكب اشتباه شده است. درست است كه عمل بدى كه از يكى از عوامل سر مىزند، از آن جهت كه خدا او را آفريده و قدرت انجام كار را به او داده، به خدا هم نسبتى دارد، اما مسئول مستقيم آن عمل خود آدمى است. تمامى محاسن و كمالات را بايد به اصل نسبت داد، اما تمامى خطاها و اشتباهات، مربوط به نقايص و كمبودها و نبودهاست. اشتباه، امرى وجودى نيست، بلكه عدم تطبيق بر مورد صحيح است. خطاها از جهات نقصى پيدا مىشود، نه از كمال محض. اين نقائص به بالا سرايت نمىكند، پس انسان بايد نقصهاى خود را به خود و كمالها را به صاحب اصلى نسبت دهد. درست است كه كمال با انسان هم نسبتى دارد، اما نسبت آن به انسان خيلى ضعيف است. پس توحيد افعالى، به اين معنا كه آدمى دست خدا را در همه امور ببيند، به معناى انكار ساير عوامل و فاعلها نيست فاعلهاى ديگر هم نقش دارند اما فرعىاند و بدون اصالت!
در حديث قدسى آمده است كه: «اَنا اَولى بِحَسَناتِكَ مِنك وَ اَنتَ اَولى بِسَيِّئاتِكَ منّى»(37)اى بنده! با نيروى من است كه كارهاى خوب انجام مىدهى، پس به كارهاى خوب تو من اَوْلايم، اما تو به كارهاى بد خود اَوْلايى؛ يعنى هم خوبى و هم بدى در مرتبه عالى به من نسبت دارد، اولى اين است كه كارهاى خوب را كه امورى وجودىاند و از قدرت و نيروى من ناشى شدهاند به من نسبت دهى، اما جهات نقص و عيب را كه مربوط به جهات عدمى و نقائص است به خودت!