و صنعتى وارد شده است و خلاصه هر شخصى با تحصيل هر نوع كمال به خدا نزديكتر مىشود! چنين تفسيرى از «قرب» با مفاهيم آيات مباركه قرآن و همچنين سخنان اولياء دين، سازگار نيست و از جهات متفاوتى قابل نقض است. پايه اين تفكر اين است كه: هر چه براى انسان كمال است، براى خدا نيز كمال است و هر چه براى خدا كمال است براى انسان نيز كمال به حساب مىآيد؛ مثلا علم خداى متعال بىنهايت است و آدمى با كسب ميزان بيشترى از علم، به خداى متعال نزديكتر مىشود.
حال، سخن اين است كه آيا مىتوان همه كمالات انسانى را اين گونه پنداشت؟ بىترديد چنين نيست؛ مثلا «پرستش»، خود يك ارزش و مرحلهاى از كمال آدمى محسوب مىشود، آيا مىتوان گفت كه اين كمال در خدا هم وجود دارد! آيا انسان با پرستش بيشتر، شباهت بيشترى به خدا پيدا مىكند؟! آيا خدا هم كسى را مىپرستد؟!. يا مثلا گريه و ناله و ترس و وحشت اولياء خدا از قبر و عذاب آن كه خود مرحلهاى از كمال و ارزش براى انسان است، از چه جهت شباهت آنان را به خدا بيشتر مىكند؟
از طرف ديگر، بعضى از ارزشها براى خداى متعال عين كمال است، در حالى كه براى انسان، نه تنها كمال نيست كه اصلا برازنده او نيست؛ مثلا تكبر و كبريايى اختصاص به خدا دارد و براى او كمال است، ولى وجود همين خصيصه در انسان موجب نقصان اوست. كبريايى مختص به خداست و اگر كسى رداى كبريايى بر تن كند، خدا او را ذليل خواهد كرد. در اينجا چيزى كه براى خدا كمال محسوب مىشود همان چيز، براى بنده نقص و عكس آن «خضوع» براى بنده كمال است. كمال بنده در تذلُّل و تضرع و خضوع است و از اين طريق است كه مىتواند به خدا قرب پيدا كند، نه از راه كبرياء.
بعضى از به اصطلاح روشنفكران مسلمان، با اين استدلال كه اسلام دين عزت