صفحه ١٧٠

شفافى بنگريد، گاهى در وجود آن شك مى‌كنيد؛ يعنى اين جسم به حدى از شفافيت رسيده است كه فقط ماوراى خود را نمايش مى‌دهد و خود آن، چيزى به حساب نمى‌آيد، بلكه فقط جنبه جلوه‌گرى و نمايش‌دهى دارد. خودآگاهى در انسان، گاهى به حدى مى‌رسد كه خود را عين‌الربط مى‌يابد، از خود وجودى ندارد و براى خود، جداى از آن منبع، وجودى قائل نيست، هر چه هست از او دارد و با اراده اوست و با نيروى او حركت، درك و زندگى مى‌كند. تكامل روحى رسيدن به مرحله يافتن است، نه تنها دانستن. نه فقط مى‌داند، بلكه حضوراً و شهوداً ربطى بودن خود را مى‌يابد. به هر حال، اسم چنين مرتبه‌اى را چه مى‌توان گذاشت؟ شايد براى اين مقام، نامى بهتر از «قرب الى‌الله» يا «عندالله» يافت نشود.
   انسانى كه به اين مقام والا راه يافته است ـ چون از خود چيزى ندارد كه نشان دهد ـ به ميزان ظرفيت وجودى كه دارد، صفات جماليه الهى در او ظهور پيدا مى‌كند. بنابراين، هر قدر كامل‌تر شود فقيرتر و ناچيزتر خواهد شد، ولى قدرت و آگاهى او بيشتر مى‌شود و اين از عجايب خلقت است كه آدمى هرچه كامل‌تر شود فقيرتر مى‌شود؛ يعنى خودآگاهى او به فقرش بيشتر مى‌شود، عين‌الفقر بودن خود را بهتر درك مى‌كند. آخرين مرحله كمال او اين است كه بيابد كه هيچ است. در اين حالت، او با تجلى منبع نور، تبديل به نور درخشانى شده است و خود مى‌داند و مى‌يابد كه هر چه هست از اوست؛ در عين حال، وجود خود را نيز مى‌يابد، نه اينكه عدم و فانى شود، بلكه مى‌يابد كه وجودش كامل‌تر شده است. وجود روح او عين علم است. علم، خود وجود است، نه اينكه عدم باشد، اما خاصيت اين وجود اين است كه جلوه آفريننده خويش است؛ يعنى، حقيقتاً انسان كامل‌تر مى‌شود، اما نتيجه كمال او اين است كه خود را هيچ مى‌بيند، به تعبير ديگر، خود را نمى‌بيند و اين خود معمايى است كه حل آن آسان نيست: كامل‌تر و در عين حال فقيرتر شدن!
   نتيجه اينكه: آدمى مى‌تواند به مرحله‌اى از خودآگاهى برسد كه بين خود و