و مىگوييم؛ مثلاً اين رفعت و بلندى كه در مورد خدا به كار مىرود، بلندى جسمانى نيست، زيرا خدا كه جسم نيست تا او در مكان بلندى باشد و ديگران نسبت به او پايين باشند و بالاخره با حذف تمامى قيود مادى، اين مفاهيم را در مورد مجردات به كار مىگيريم.
«رِفعَت و عُلُوّ» كه در مورد مجردات به كار مىرود، همان رِفْعَت و عُلُوّ مادى است، اما با حذف ويژگيهاى مادى آن. و اين انتزاع و تجريد، منحصر به عُلُوّ، رِفعَت، قرب و... نيست، بلكه در مورد علم و قدرت خدا هم صادق است؛ مثلاً، وقتى كه ما مىگوئيم: «خدا عالم است» در ابتدا فقط علم خودمان را شناختهايم و با حذف قيود مادى ـ مثلاً مىگوييم: علم ما اكتسابى است، اما علم خدا اكتسابى نيست. علم ما از راه چشم و گوش و تعليم و تعلم است، اما علم خدا ذاتى است و ... ـ آن را به خدا نسبت مىدهيم. طبق اين قاعده كه «تشبيه و تنزيه» نام دارد، آنچه را كه در مورد خدا به كار مىبريم نوعى شباهت باامور محسوس دارد، ولى همراه با تنزيه است. در لسان روايات هم اين موضوع ذكر شده است كه: «هو عالم لاكعلم العلماء، قادِرٌ لاكقدرة القادرين»(16) «خدا عالم است اما علم او همانند علم ما نيست و تواناست، اما توانايى او با توانايى و قدرت ما تفاوت دارد». از آنجا كه ناچاريم به علم و قدرت او اعتراف كنيم، بايد الفاظى از اين قبيل را به كار بگيريم، اگر از واژه عالم استفاده نكنيم، پس كدامين واژه را براى رساندن مقصود خود به كار گيريم؟ بدون وجود اين مفاهيم، هيچ تصورى نمىتوان از خدا داشت و چگونه مىتوان با موجودى كه هيچ گونه تصورى از او نداريم، ارتباط برقرار كرد؟ به هر حال، تصور رفعت و بلندى او ما را به تواضع، و تصور عزت او ما را به تذلّل در برابر او وادار مىكند. اگر مفاهيم غِنى، علم، قدرت، عزت و... را براى او فرض