پردازان بسيارى از مكاتب اخلاقى، تصريح مىكنند كه مجموعه ارزشى آنها از پشتوانه فلسفى برخوردار نيست، بلكه بالاتر، آنها معتقدند كه ارزش، نه تنها از پشتوانه فلسفى برخوردار نيست كه نمىتواند برخوردار باشد و اساساً ارزش را در برابر تعقل قرار مىدهند. وادى ارزشها را عواطف و احساسات انسان مىدانند كه مقولهاى جداى از استدلال و تعقّل است. ارزشها در برابر واقعيتها قرار دارند و بين ارزش و واقعيت، پيوندى نيست.
امروزه يكى از مسائل جنجال برانگيز و زنده در محافل علمىِ فلسفه اخلاق، اين موضوع است كه آيا ارزشها با واقعيات ارتباطى دارند يا نه. اهميت اين بحث بدين جهت است كه تبيين عقلانى ارزشها، فقط زمانى ممكن است كه بتوان رابطه بين ارزشها و واقعيتها را كشف كرد، زيرا عقل فقط واقعيتها را درك مىكند. اگر ارزشها صرفاً تابع قرار داد باشند، هيچ رابطه منطقى با هم ندارند و هيچ دليل عقلى هم نمىتواند آنها را ثابت كند. تمايل فرد يا فرضاً مجموعه افراد يك جامعه را كه نمىتوان با دليل عقلى توجيه كرد، مثلا نمىتوان گفت كه به چه دليل انسان «گُل» را دوست دارد. دوستى، ميل، علاقه و عشق قابل تبيين عقلانى نيستند، تنها زمانى مىتوان بر موضوعى استدلال عقلى آورد كه آن موضوع بر يك سلسله روابط علّى و معلولى مبتنى باشد، اگر بين دو پديده رابطه علّى و معلولى نباشد، نمىتوان بين آنها رابطهاى منطقى و عقلى برقرار كرد.
در نظام ارزشى اسلام، محور ارزشها افعال اختيارى انسان است. افعال اختيارى انسان واسطهاى بين نيازها و تمايلات فطرى انسان و اهداف و غايات مورد نظر اوست. در درون انسان نيازها و انگيزههايى وجود دارد كه بهطور فطرى او را به جانبى متمايل مىكند، بر مىانگيزاند، سوق مىدهد و تحريك مىكند. براى رسيدن به آن اهداف بايد رفتارى را انجام دهد، رفتار آدمى واسطه بين نيازها و اهداف اوست و بين اين دو (رفتار و اهداف) رابطهاى منطقى وجود دارد.