صفحه ٩١

علم حضورى عبارت است از حضور ذات معلوم نزد عالم و يافتن واقعيت معلوم، بدون اين‌كه واسطه‌اى چون صورت ذهنيه در بين باشد. بى ترديد معناى تحليلى علم بر علم حضورى نفس به خود و يا علم خداى متعال به خودش نيز صادق است، با اين‌كه در اين گونه موارد تعدد و انفكاكى بين علم و عالم و معلوم وجود ندارد. هم چنين مفهوم متعارف محبت مستلزم فرض ذات دوستار و شىء دوست داشته شده و حالت دوستى است، ولى در مورد حب ذات اين تعدد خارجى وجود ندارد.
بنابراين، براى لذت هم مى‌توان مصاديقى يافت كه نيازى به تعدد يادشده نباشد. مثلاً در مورد حق تعالى مى‌توان گفت كه ذات مقدسش از خود ملتذ است، گرچه در اين مورد ـ چنان كه بعضى از بزرگان فرموده‌اند ـ تعبير بهجت مناسب‌تر است. هم چنين در مورد انسان مى‌توان گفت كه از وجود خويش لذت مى‌برد، بلكه چون ذات خودش از هر چيز ديگر برايش محبوب‌تر است، لذتى هم كه از مشاهده خودش مى‌برد، با توجه به مطلوب بودنش، بيش از ساير لذات خواهد بود. بلكه همه لذات ديگر پرتوى از لذتى است كه از خود مى‌برد، چون در اثر رسيدن به شأنى از شؤون و كمالى از كمالاتش به وجود آمده است.
البته چنان كه قبلا متذكر شديم، براى لذت بردن بايد توجه انسان به شىء لذت بخش جلب گردد و از اين جهت، اگر ما در زندگى عادى خويش لذتى از خويش نمى‌بريم، بدان جهت است كه توجهى به خود نداريم. شكى نيست كه يكى از نعمت هاى بزرگ خداوند سلامتى است كه مى‌تواند براى ما بسيار لذت بخش باشد، اما بدان جهت كه اين نعمت بزرگ، در گيرودار زندگى، به عنوان امرى پايدار و ثابت و عادى تلقّى گشته است، توجهى به آن نداريم و از اين رو لذتى را در ما برنمى‌انگيزد. حال اگر اين امر عادى زايل گردد و انسان با بيمارى مواجه شود، به سلامتى و ارزش آن پى خواهد برد. آن گاه پس از تحمل درد و رنج بيمارى و محروم گشتن از اين نعمت بزرگ الهى، وقتى متوجه آن مى‌گردد از آن لذت مى‌برد. در زندگى، ما بيشتر به امور بيرونى كه ما را تحت تأثير خود قرار مى‌دهند توجه داريم؛ مثلاً وقتى حرارتى به بدن ما اصابت مى‌كند و موجب تحريك ما مى‌شود و يا صدايى كه براى ما تازگى