نوع فداكارى و از خودگذشتگى در آن وجود ندارد.
دوم ـ مرتبه متوسط كه علاوه بر خواست نزديك شدن، مقتضى فداكارى در راه او مىباشد، ولى تا حدى كه با منافع كلى و مصالح اساسى شخصى مزاحمت نداشته باشد.
سوم ـ مرتبه شيفتگى و خودباختگى كه از هيچ نوع فداكارى در راه محبوب دريغ نمىورزد و كمال لذّت خود را در تبعيت از او، در اراده و صفات و اطوار، و بلكه در تعلق وجودى و به تعبير ديگر، در فناى در او مىداند و نشانه آن لذت بردن از اظهار خضوع و كرنش در برابر او مىباشد و نشانه ديگرش اين است كه بدون قيد و شرط خواست او را بر همه چيز و همه كس مقدم مىدارد.
بديهى است كه هر قدر محبت به چيزى شديدتر باشد، لذتى كه از وصول به آن حاصل مىشود بيشتر خواهد بود، اما سخن در اين است كه چه وقت اشباع كامل ايجاد مىشود و اساساً چه نوع محبتى انسان را به كمال نهايى نايل مىگرداند؟ و نيز خواسته انسان از محبوب چيست كه متناسب با آن خواسته و جاذبه، انجذاب و محبت پديد آيد؟ اگر علاقه و محبت انسان فقط متوجه امورى بود كه براى زندگى مادى او مفيدند و نيازهاى عاطفى و مادى او را مرتفع مىسازند؛ مثل مسكن، لباس، همسر و فرزند و هر چيزى كه ضرورت زندگى وجودش را ايجاب مىكند، مىشد ادعا كرد كه محبت يكى از اميال طبيعى همانند غريزه تغذيه، غريزه دفاع و غريزه جنسى است كه جهت حفظ موجوديت فردى و نوعى انسان پديد آمده است و براى شناخت كمال نهايى انسان نقشى ندارد. اما وسعت دامنه محبت و توجه آن به امورى كه نقشى در زندگى مادى ما ندارند و چه بسا مشكلاتى را نيز براى زندگى مادى و راحتى و خوشى دنيوى ما فراهم مىآورند، ما را به اين نكته رهنمون مىسازد كه محبت و جهت آن مىتواند راهى براى شناخت كمال نهايى انسان تلقّى گردد. توضيح اين كه: علاقه ها و محبت ها گاه منشأ مادى دارند و گاه منشأ معنوى. در صورت اول كه محبت ظاهرى و محدود است، خيلى زود اشباع مىگردد و لذت كافى براى انسان حاصل مىشود. اما گاهى محبت از منشأيى نامحدود و متعالى برخوردار است و متناسب با جذبه و تجلّى محبوب، گاه محبت و عشق