ممكن نيست؛ چون عقل بر روى همان مفاهيم برگرفته از ادراكات جزئى فعاليت دارد و راهى به درك حضورى و شهودى حقايق عينى ندارد. با اين وجود، بسيارى از فلاسفه پنداشتهاند كه تكامل علمى انسان به همين جا خاتمه مىيابد و كمال انسان، يا به تعبير دقيقتر كمال علمى انسان را منحصر به آگاهى همه جانبه ذهن از جهان هستى دانستهاند. ولى تأمل بيشتر در خواست هاى فطرى نشان مىدهد كه غريزه حقيقت جويى انسان به اين حد از آگاهى كاملا قانع نمىشود و خواستار آگاهى عينى و درك حضورى و شهودى حقايق هستى است، و چنين دركى به وسيله مفاهيم ذهنى و بحث هاى فلسفى حاصل نمىشود.
تصوّرات و مفاهيم ذهنى هرقدر وسيع و روشن باشند، نمىتوانند حقايق عينى را به ما نشان دهند و فرق بين آنها با حقايق خارجى را مىتوان به فرق بين مفهوم گرسنگى با حقيقت وجدانى آن قياس كرد: مفهومى كه ما از گرسنگى داريم، آن حالتى است كه هنگام نياز بدن به غذا براى انسان حاصل مىشود؛ ولى اگر كسى چنين حالتى را در خود احساس نكرده باشد، هيچگاه نمىتواند از راه اين مفهوم آن را بيابد.
ما اذعان داريم كه فلاسفه براى حلّ بسيارى از مسائل تلاش هاى چشمگيرى داشتهاند و بخصوص فلاسفه اسلامى، با بهره گيرى از وحى، براهين و استدلال هاى دقيقى درباره خداشناسى، معاد، روح و مسايل ديگر ارائه كردهاند و مشكلات فكرى فراوانى را حل كردهاند؛ ولى دست آورد همه آن تلاش ها يك سلسله مفاهيم ذهنى است و از راه آن مفاهيم ذهنى مثلاً ما پى مىبريم كه خدا وجود دارد و يا با براهينى كه فلاسفه براى تجرد روح اقامه كردهاند، پى به تجرد روح مىبريم؛ اما نقطه اوج معرفت انسانى فراتر از دست آوردهاى فلسفى است و خداوند انسان را چنان آفريده است كه به تحقيقات و تحليل هاى دقيق فلسفى نيز قانع نمىشود و مفاهيم ذهنى كه فلسفه از حقايق هستى ـ از خدا تا مادّه ـ ارائه مىدهد هيچگاه نمىتواند عطش حقيقت جويى و حس كنجكاوى ما را كاملا سيراب سازد و خواست عميق فطرى بشر را تأمين گرداند. آنچه عطش حقيقت جويى ما را سيراب مىسازد، علم حضورى و درك شهودى حقايق عينى است كه ملازم با درك مقوّمات و ارتباطات وجودى آنهاست، و