صفحه ٦٣

انسان پيوسته در جستجوى گمشده خويش به طرح سؤالات و حل مسايل، در زمينه هاى متنوع و موضوعات گوناگون، مى‌پردازد و در نهايت، در پى شناخت هدف اصلى و نهايى خويش برمى‌آيد.
ميل فطرى دانستن، آگاه شدن و احاطه يافتن بر حقايق هستى از همان اوان كودكى بروز مى‌كند و تا پايان زندگى از انسان سلب نمى‌گردد. كودك از وقتى لب به سخن مى‌گشايد، پى در پى، سؤالاتى را مطرح مى‌كند. اين پرسش هاى فراوان براى درك امور ناشناخته پيرامون او و اطلاع از مسائلى است كه فراتر از نياز زندگى روزمره او نيز مى‌باشد. هرقدر بر فهم و شعور كودك افزوده مى‌شود و استعداد فراگيرى او فزونى مى‌گيرد، پرسش هاى او نيز وسيع‌تر و عميق‌تر مى‌گردند؛ چون هر قدر بر اطلاعات و معلومات او افزوده گردد، مجهولات بيشترى در برابرش نمايان مى‌گردند و مسائل جديدترى براى او مطرح مى‌شوند. مثلاً، سؤال مى‌كند كه چگونه لامپ روشن مى‌گردد؟ وقتى به او پاسخ گفتند كه با زدن كليد برق لامپ روشن مى‌گردد، مجدداً سؤال مى‌كند كه چگونه زدن كليد باعث روشن شدن لامپ مى‌گردد، پاسخ مى‌دهند كه با زدن كليد جريان مثبت و منفى الكتريسيته به لامپ وصل مى‌گردد و توليد نور مى‌كند. سپس مى‌پرسد: الكتريسيته مثبت و منفى چيست و چگونه توليد مى‌شوند. وقتى از وجود دستگاه مولّد الكتريسيته مطلع شد، مى‌پرسد كه مخترع آن دستگاه چه كسى است و همين طور سؤالات ادامه مى‌يابد.
به واقع، افزايش اندوخته هاى علمى شخص موجب طرح سؤالات جديدى مى‌شود و طرح سؤال خود يك عمليات علمى است كه موجب افزوده شدن بر شاخ و برگ و بار درخت معلومات انسان مى‌گردد. پس جهت ميل نيروهاى ادراكى كه ابزارهايى براى اشباع اين خواست فطرى هستند، به سوى احاطه علمى كامل و همه جانبه بر جهان هستى است و دايره اين خواست به قدرى وسيع است كه هيچ موجودى از آن خارج نمى‌ماند.