مى گردد و آن گاه بين اندام هاى حسّى گوش با مغز فعل و انفعالات فيزيولوژى انجام مىپذيرد و در نتيجه، شنيدن محقّق مىگردد.
دسته ديگر از ادراكات جزئى، فقط در اثر فعل و انفعالات درون بدن و بدون تماس با مواد خارج از بدن حاصل مىشود؛ مانند احساس گرسنگى و تشنگى.
دسته ديگر از ادراكات ما در درون ذهن و به وسيله نيروهاى روانى خاصّى حاصل مىشوند كه داراى انواع گوناگون مىباشند و تحقيق درباره انواع و مشخصّات و قواى مربوط به آنها و هم چنين درباره ارتباط يا عدم ارتباط آنها با دستگاه عصبى از حوصله اين بحث خارج است. اجمالا ما در خود مىيابيم كه مدركات جزئى حسّ ظاهر، پس از قطع ارتباط اندام هاى حسّى با جهان خارج، به شكلى در ذهن باقى مىمانند و چنان نيست كه وقتى بدان ها آگاهى و توجه نداريم كاملا از ذهن ما محو گردند، بلكه در ذهن پنهان مىمانند و پس از غفلت و فراموشى و در حالت يادآورى، مجدداً به خاطر مىآيند و در صفحه آگاه ذهن منعكس مىشوند؛ هم چنين مدركات حسّ باطن و حالات انفعالى و ساير امور ادراكى.
نوع ديگر فعاليت ذهن مربوط به درك مفاهيم كلّى است و بعضى از مفاهيم كلّى فقط بر مفاهيم و صورت هاى ذهنى قابل حملند. مثلاً، وقتى مىگوييم: «مفهوم انسان كلّى است» و «صورت ذهنى حسن جزئى است» دو مفهوم كلّى و جزئى بر مفاهيم و صورت هاى ذهنى حمل شدهاند، نه بر امورى خارج از ذهن. مفاهيمى از اين نوع بيشتر در علم منطق به كار مىروند، به اين جهت اين مفاهيم را «مفاهيم منطقى» يا «معقولات ثانيه منطقى» ناميدهاند. برخى از مفاهيم كلّى با تجريد ادراكات و مشخّصات جزئى درك مىشوند؛ مثل مفهوم آتش و حرارت كه ذهن آن دو را مستقيماً و به طور خودكار از اشياى خارجى به دست مىآورد. به اين ترتيب كه ابتدا در اثر ارتباط اندام حسّى با شىء خارجى صورت حسّى آن در ذهن حاصل مىشود، پس از اين صورت، صورت ديگرى در ذهن ايجاد مىشود كه كاملا مشابه آن نيست؛ ولى بر خلاف صورت حسّى كه با قطع ارتباط اندام حسّى با شىء مورد نظر از بين مىرفت، اين صورت همواره در ذهن باقى است؛ به اين صورت «صورت خيالى» مىگويند. بالاخره با