زندگى مادى اصالت قايل نمىشويم، چه رسد به عملى كه براى آن انجام گيرد و همه جلوه ها و جاذبه هاى دنيا محدودند و روزى به پايان مىرسند و در نتيجه، هر علم و عملى كه براى دنيا تحصيل شود فاقد ارزش است و تنها چيزى كه براى انسان اصالتاً ارزش دارد قرب پروردگار است و هر چيزى كه وسيله تقرّب به سوى او قرار گيرد و مقدمه پيوند يافتن انسان با ابديّت و نايل گشتن او به كمال گردد، به همان اندازه و فقط از آن نظر كه وسيله است، ارزشمند خواهد بود و انسان متكامل هيچ برچسبى جز خداپرستى ندارد و اصالت را از آن خدا مىداند و بس: ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ(1)؛ پس از آن روست كه خدا حق است و آنچه جز او به خدايى مىخوانند باطل است.
بنابراين، نه تحصيل علم و نه تحصيل هنر و نه هر كار فردى و اجتماعى ديگر، هيچ كدام داراى ارزش مطلق نيستند و همه آنها درصورتى كه به عنوان بندگى خدا انجام گيرند و در سايه ارتباط با او واجد ارزش مىشوند. حتّى ايثار كه يك عمل ارزشمند اجتماعى و انسانى محسوب مىگردد، وقتى داراى ارزش واقعى است كه براى خداوند انجام پذيرد. البته بايد در نظر داشت كارى را مىتوان به عنوان بندگى خداوند انجام داد كه فى حد نفسه مطلوبيت و صلاحيت مقربيّت داشته باشد.
ممكن است گفته شود كه هر چند مكتب پراگماتيسم معيار ارزش را منفعت براى زندگى دنيا قرار داده و اين نگرش از نظر ما مردود است، ولى مىتوان نوعى گرايش پراگماتيستى را به صورت اصالت كار براى زندگى آخرت پذيرفت. بنابراين، كار مفيد براى آخرت داراى اصالت نسبى مىباشد و علم و هنر حتى از اين اصالت نسبى نيز برخوردار نيستند. ولى بايد توجه داشت كه ريشه سعادت حقيقى انسان كه ايمان است در دل مىرويد نه در اعضاء و جوارح و ابزارهاى كار، و نقش اساسى را در سير به سوى خدا دل به عهده دارد. پس اصالت نسبى از آن فعاليت هاى قلبى است و اعمال خارجى در سايه آنها ارزش مىيابند، نه بالعكس.