اكبر ناميدهاند. اين گروه، در سخنان خويش نهايت بى مهرى و بى اعتنايى را به علم روا داشتهاند و سخت به نكوهش علم و تلاش هاى عالمانه پرداختهاند؛ مثلاً شاعرى چنين مىسرايد:
بگذر ز علم رسمى كه تمام قيل و قال است من و درس عشقاى دل كه تمام وجد و حال است
و در جاى ديگر مىسرايد:
علم رسمى همه خسران است در عشق آويز كه علم آن است
ما در اينجا در صدد نقد و بررسى اقوال و يا تفسير و توجيه و پيدا كردن راهى براى جمع بين آنها نيستيم، بلكه مىخواهيم طبق روش اين بحث و بر اساس مطالبى كه تاكنون به اثبات رسيده ببينيم كه براى علم چه موقعيّتى را بايد در سير تكاملى قايل شد.
بعد از شناخت اينكه كمال نهايى انسان قرب خداى متعال و ارتباط شهودى با پروردگار است، جاى بحث نيست كه آخرين مرحله سير انسانى از سنخ علم حضورى است و چنين علمى، مطلوب ذاتى و كمال اصيل بلكه غايت همه كمالات است. البته اطلاق علم حضورى بر ارتباط شهودى با پروردگار و رسيدن به مقام قرب الهى بر مبناى حكماى مشاء، يعنى ارسطو و پيروانش صحيح نيست، چون آنها علم حضورى را منحصر به علم انسان به نفس خويش مىدانستند و ساير علوم را حصولى و از مقوله دريافت معانى و مفاهيم مىشناختند. بر اين اساس، از نظرگاه آنان كمال نهايى انسان در علم حصولى است؛ يعنى وقتى انسان با تلاش گسترده عقلانى توانست بيشترين و والاترين معقولات و مفاهيم ذهنى را كسب كند و به حقايق پيرامون خويش آگاهى يافت و به عالى ترين مراتب علمى رسيد، به كمال نهايى دست يافته است.
بر طبق تفسيرى كه قبلا براى كمال ذكر شد، علم را مىتوان كمال انسان دانست، زيرا علم يك صفت وجودى است كه انسان واجد آن مىشود و به وسيله آن عدم و نقصى را طرد مىكند؛ از اين رو دانش بالفطره مطلوب انسان است. ولى توضيح داديم كه هر صفت وجودى